دوشنبه ۸ بهمن
تک لاله شعری از آروین محمدی
از دفتر شعرناب نوع شعر موج نو
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۲ ۱۷:۲۹ شماره ثبت ۱۲۱۰۹۸
بازدید : ۲۲۷ | نظرات : ۱۵
|
آخرین اشعار ناب آروین محمدی
|
من تک لاله واژگون کوه شیدا هستم
من و شیدا آشنایی چندین ساله داریم...
من تنهام
اما از تک تک لاله های این دیار باخبرم
میدانم هرگل حالش چطور است
چه وقت؟ توسط چه کسی؟
وبرای چه کسی چیده میشود!
هر یک از ما پرنده ای داریم که قاصد ماست
پرنده ی ما گاه مرغیست که زیر سایه ی برگ هایمان استراحت میکند
گاه زنبوریست که از اعماق وجودمان شهد می مکد
و بعضی اوقات پروانه ایست که بدون هیچ چشم داشتی
و از سر علاقه پیغام مارا میبرد!
آری این دوست داشتن است
هر کدام از مابه مقصودمان برسیم
قاصد خبرش را به بقیه میرساند
این خصوصیت ما لاله هاست!
با اینکه دوریم، حال هم را میفهمیم
شیدا امسال میگوید: لاله مغرور شده ای!
شاید این تک بودن مرا کمی خودشیفته کرده است
در این سرزمین رسم است
هرسال یک عاشق من را میچیند
و برای معشوقش میبرد
قبل از چیده شدن قطره اشکی از شدت شوق میریزم
سال بعد از آن قطره اشک دوباره میرویم
چه فخر بزرگی که من
سبب پیوند عاشقانه بین دو دلباخته ام
که در شروع زندگی ابدی دو عاشق سهیمم
آری این مقصود نهایی ماست
چه چیزی از این زیباتر؟
برای خودستایی نیامده ام...
آمده ام از شدت داغ و آزردگی امسالم بگویم
در طول عمرم بارها غمگین شده ام
از چیده و پرت شدن توسط آدمی بی احساس
از لگد شدن توسط بُزی نفهم
از بعضی چیزها هم خوشحال میشوم
از نشستن خرگوش با احساس سفیدی در کنارم
از پناه دادن به کفشدوزکی خسته
اما چیزی که من را مست و سرخوش میکند
نوازش توسط دختری زیباست که عشقش کنار اوست
آنجاست که من هم عشق را با تمام وجود احساس میکنم
مردم این دیار عشق هایشان واقعیست...
اینجا عشق به سخره گرفته نمیشود
اینجا عشق مقدس است...
و من سالهاست این را لمس میکنم
آه وصد آه از اتفاق امروز
تا به حال در زندگی ام این چنین غمین نبوده ام
هروقت یادم می افتد لرز عجیبی سرتاپایم را فرا میگیرد
آخ چه مظلوم بود آن پسر جوان
او بسیار عاشق بود
این را از فاصله ی بسیار دور
از بوی قلبش
احساس می کردم
از آن عاشق هایی بود که تاابد به پای عشقش می ماند
از آن هایی که در زندگی راستین و دنیای دیگر
به جای حوری بهشتی معشوق خودش را میخواست
من... میدانستم
آمد و کنارم نشست
دستی به رویم کشید و من را بوسید
جوان به این بااحساسی ندیده بودم
ساعت ها بامن حرف زد
از سختی هایی که در راه عشق کشیده است
از تنگدستی خانواده اش...
اما دلش خوش بود
از معشوقش حرف میزد
از زیبایی هایش
از موهای طلایی اش
از چشمان سرمه کشیده اش
از قدوبالایش
از خال روی چانه اش
اسمش را هم گفت... مِهتا
کمی دیگر که از مهتا گفت
لرز عجیبی تمام وجودم را گرفت
یادم آمد
چند روز قبل...
لاله ی کوهِ سرمه از طریق پروانه ای
برایم پیغام فرستاد که به مقصود دلش رسیده و در دست مهتا نامیست
همین نشانه ها را داشت....
فهمیدم مهتا بی وفایی کرده است
مهتا چرا؟
چه چیزی باعث شد قلب به این پاکی را بشکنی؟
کاش مانند ماه زیبا نبودی و کمی وفا داشتی!
اگرتمام دنیا را هم به پایت بریزند
به اندازه عشق ابدی این پسر ارزش ندارد
عشق که فقط این دنیای گذرا نیست...
میدانم تاابد هیچ کس مانند این پسر دوستت نخواهد داشت
این عشق ثمین را به چه فروختی مهتا؟
من... میدانم. تو... نمیدانی
سال ها طول میکشد
اینگونه عشقی شکل بگیرد
افسوس مهتا که تو نمی فهمی...
کاش امسال اصلا از دل خاک بیرون نیامده بودم
و این لحظه را نمی دیدم
آخ که چقدر دلم برای این جوان بیچاره می سوزد
من میدانم او چقدر عاشق است
چه شب هایی باید با دلتنگی بخوابد
چه فکر هایی که دیوانه اش میکند...
چه تصوراتی که اشک های گرمش را پایین می آورد
نه دیگر از خاک بیرون نمی آیم!
انگار باید من هم مانند پسر چند سالی را اندوهگین و تنها باشم
فقط در یک صورت دوباره می رویم
که قاصدی در زیر خاک برایم پیغام بیاورد
که آن پسر جوان
دوباره عاشق شده است...
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.