...داستانک...
با خیالی راحت و خاطری آسوده
بهش گفتم
...چشمانت... را
نقدی نوین کن
ناراحت شد
دَری وَری بارم کرد
با دست پاچگی گفتم
چرا متوجه نیستی!؟
غزل چشاتو می گم
بهویی کفششو در آورد که بزنه
افتاد
خشمش که فرو کش کرد گفت
حالا عیب رو چشای من می زاری
بی چش و رو
چشای من غزاله اَن
آهوی تیز پان
نه غزل دختر همسایه
که چشاش مثل لاک پشت ِ وارونه
می مونه
از خجالت سرم را به زیر انداختم
و گفتم ببخشید
منظورم غزل چشای خودم بود
که فوری گفت
خوب برو به خودش بگو نقدش کنه
چرا مزاحم مردم میشی!؟
دست کردم تو جیبم گوشیو درآرم
که اصل شعر را نشونش بدم
که دو باره گفت عکس که نمی خواهی بگیری
گفتم نه به خدا
می خوام سوئ تفاهم برطرف شه
اینهاش
...چشمانت...
فتح بابی شده قوس الغزل چشمانت
چه شرابی شده خیر العمل چشمانت!
می تراود ادب از چشمه ی جانت نم نم
شادی از شربت شیرین عسل چشمانت
دل به مُژگان نگاه نمکینت بستم
چه شفا خانه ای دارد محل چشمانت !
در رسیدن به تو نارس شده احساساتم
می کنم عشق به پا در بغل چشمانت
غرق آرامش آیات نجاتی نابم
به خیالم زده ام با بدل چشمانت
عقل و دین و دل و دنیای من از دستم رفت
بیش از این مُد شده ضرب المثل چشمانت
زیر و رو می شوم از زلزله ی زیبایی
بلکه آرام شوم در گسل چشمانت
ناخدایا به خداوندی یکتا سوگند
«لا شریکَ لکَ» اِلّا هُبَل چشمانت
یه غزله عاشقونه است
که
با ردیف چشات سرودم
خواستم نقدش کنی
در جوابم گفت
آها
حالا فهمیدم
میخوای هُبَل خانمو بپرستی!؟
سر فرصت حسابتو می زارم کف دستت
تا دیگه از این غلطا نکنی...
بسیار خلاقانه و شیک بود..
لذت بردیم..
برقرار باشید