عشق
آن است که تو دانی و
چون لحظه ای آید که تو خوانی و
من از آن ؛هیچ ندانم که تو دانی و
باز بخوانم که تو رحمانی و
از عشق به دلم راه بدادی و
مرا چون شعله برقصانی و
هیچ از سایه ندانی و
مرا عشق بیاموزی و
آنچه که تو مرا گویی و
من هیچ نگویم
که من از غیب ندانم
که چه گویی و
فاش بگردان ز منه خنگ رموزی و
که من از تو ام و این را تو خود گویی و
من لاف نباشم که تو خود خوانی و
ز قلبم به سره عشق بیالایی و
چون سحر از شرق بیایی و
غروبت به دلم زد نگاری و
نسیمی ز شمالی و
این را تو دانی و تو دانی و تو دانی.
که دلم از گردش ایام بخورد زخم عمیقی و
این را چه رواست؟گر چه تو دانایی و
ز خیام بدادی نشانی و
که گرت هست فشاری و
ز ایام نداری مجالی و
به چوب ستمت زد خماری.
برو خوش باش که نزدیک است روز وصالی و
به امید وصالت همه شب میرودم خوابی و خیالی.
چه خیالی؟
که گر دیدمت از دور مجالی و
تو رخصت بدهی
پای به پایت بدوم که تو آهو و
من ز عطر نافه ی مشکت هوایی.
مهم آن است که تو خوانی و
ز گوشه ی چشمت بکنی بر منه خسته نگاهی و
هر آنچه که بیامد به ذهنه منه گنهکار
ببخشایی و من را به خودم وا مگذاری.
چون تو خدایی و خدایی و خدایی.
سلام مناجات زیبایی است ولی به یافتن قوافی دچار .
منِ دلخسته : آوردن ( ه ) بجای کسره (منه # منِ ) به لحاظ نگارشی رعایت نشده است .
سلامت باشید و دلشاد