بیا پنجره را به سمت ساده مهربانی بگشاییم و در مسیر وزش نسیم، آیینه بکاریم و روشنی برداشت کنیم. باور کن زحمت زیادی ندارد؛ فقط تلاشی عاشقانه می طلبد. بیا زمزمه هایمان را آسمانی تر کنیم و در صبح معطّر خاطره ها، به امامت آسمان، نماز باران بخوانیم. بیا مثل کسانی باشیم که دل دریایی خود را با هیچ زمینی عوض نمی کنند، حتی زمین های مرغوب بالای شهر!
بیا مثل کسانی باشیم که وسعت سبز نگاهشان را به کبوتر های بی سرپناه پیشکش کرده اند و آرامش دل هاشان دستخوش هیچ توفانی نمی شود. بیا مثل آب هایی باشیم که شکوه رفتن را به مرداب بودن ترجیح دادند و هنوز از طراوت نامشان، همه جا عطر باران دارد.
بیا مرتع خاطره ها را بیش از این دریابیم، هنوز در اقیانوس یادها، مرجان های خوبی یافت می شود، هنوز امواج نیلگون، قصه گویانی خوبند تا من و تو را از غصه های رنگ رنگ زمین خالی کنند و از صداقت سیال عشق سرشار سازند.
...گفتم عشق!
نه! مجروح ترین عابر کوچه های شهر! غمگین ترین مسافر جاده های تنهایی و غربت! عزیزی که هنوز شناخته نشده و نام آسمانی اش را در محدوده زمین معنی می کنند.
درباره عشق به انسان معاصر چه باید گفت؟ آیا این حقیقت ناگفته را می توان به او تفهیم کرد؟
دیگر نمی توانم بنویسم...!
کلام آخر اینکه بیا بیشتر به فکر عشق باشیم.
باور کن عشق خیلی تنهاست!
سلام و درود بیکران
چقدر زیبا می نویسید و زُلال اندیش مرحبا
به سایت شعرناب خوش آمدید
بیش تر بنویسید همینگونه تا بیاموزیم
زنده باشید