سه شنبه ۱۵ آبان
عروسی بابام شعری از روهام حمیدی فر
از دفتر شعرهای بهاریه نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۶:۰۴ شماره ثبت ۱۱۹۶۶۶
بازدید : ۲۲۰ | نظرات : ۱۹
|
آخرین اشعار ناب روهام حمیدی فر
|
روز سوم بود ز مرگ پدرم ، زنی آمد کنار حوض حیاط مقابلم ایستاد ، نام من زیباست ، کاری دارم با شما ! گفتم : بفرمائید بگوئید : گفت : من زن بابای شمام کودکی داشت در بغل ! کودک دیگر دامن چادرش را گرفته بود ! و دخترکی مقبول به پشت سرش ! که مرا با خجالت نگاه می کرد ! گفت : نام این یکی جعفر است ! این سلیمان است و آن یکی سلما ! جعفر تازه دندان درآورده بود ! و سلیمان پنج ساله مرا با غضب نگاهم می کرد *** سینه های سلما تازه جوانه زده بود ! خبر که به مجلس زنانه رسید ول وله ای برپا شد ! پروانه خواهرم صورتش سرخ شده بود ! آمد با خشم که زن را بدرد !!! زن به پشت سرم پرید ، شانه های مرا جان پناه گرفت ! *** سلما چه قدر آرام و زیبا بود ! این خواهر کوچک من است ! چه آرزوی نه طلبیده ی زشت و زیبای !!! دختر قاسم خواهرم را گرفت ! مادرم آمد و زن را به اتاق مهمانخانه برد ! چه زن بلند بالایی ، چشمانی نافذ و زیبا ، ابروانی کشیده و باریک ، هنوز ضربان قلبش را در پشت قلبم احساس می کردم !! نمی دانم عاشقش شده بودم ! چه گناه کراهت آمیز زیبایی ! گاو ما هم درد داشت ، او هم تازه پا به ماه شده بود ! افسانه هم بچه ی دومش در راه بود ! با شکمی که به دماغش رسیده بود ! بر لب حوض میوه ها را می شست ! سلما هنوز آنجا ایستاده با خجالت مرا نگاه می کرد !!! ( به دکتر حسین ساعدی برای کتاب عزاداران بی یل )
|
نقدها و نظرات
|
سلام ، رفیق شفیق خودم، الهی تو زنده باشی | |
|
سلام ، دم مسیحائی تان گرم | |
|
سلام ، محمدجان ممنونم | |
|
سلام ، بر مردی که مثل ستاره ی سهیل هر صدسال یکبار درآسمان ادبیات من پیدایش می شود ! من در رشته سینما تحصیل کردم فیلمنامه نویسی و کارگردانی تحصیلاتم را به صورت بورسیه دولتی بمدت چهارسال در کشور آلمان گذرانده ام و بعد از آن به ایتالیا رفتم برای ادامه ی تحصیل پدرخانوم بنده یکی از بازیگران قدیمی تئاتر و سینما و تلویزیون می باشند ، ایشان با علی حاتمی بسیار کار کرده اند و قبل از انقلاب در تئاتر نصر فعالیت داشتند ، من دکتر غلامحسین ساعدی را از نزدیک دیده ام و با ایشان دست داده ام البته که ایشان در گورستانی در حومه ی پاریس دفن هستند حالا این دوستتان می خواهد ساعدی را به من بشناساند دو داستانی که نام بردید هردو نمایشنامه ی کوتاه هستند و مهرجویی از هردوی اینها در فیلمنامه ی گاو استفاده کرد البته با اجازه ی خود ساعدی ، اینکه درباره ی شعرم و اینکه گفتید یک طوری مثل فیلمهای فارسی هست این جوابیه اش ، ولی اینکه می خواهم بعد از این بگویم یک گلایه ی ادبیست ، تقدیم کردن با ربط داشتن دو مقوله ی جدا از هم است ، اگر من شعرم را به کسی که شعر دوست دارد ولی نابیناست تقدیم کنم ربطی به بهریستی ندارد . این شعر هم تقدیم شده بود ولی نمایشنامه شاید ربطی به شعر من نداشته باشد ولی من دوست داشتم که شعرم را به ساعدی و نمایشنامه ی عزاداران بی یل تقدیم کنم ، سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز * مرده آن است که نامش به نکوئی نبرند ** این دوست شما قبل از آنی که ایست بدهد اول شلیک می کند بعد ایست می دهد ، آقای رفسنجانی در سفری به کشور عربستان دعوت شده بود وقتی به اجلاس سران کشورهای اسلامی در ریاض به سالن اجلاس وارد می شود دست بلند می کند و به همه ی سران کشورها ابراز احساسات می کند!!! یکی از مسئولین سالن می آید و دست ایشان را می گیرد و می گوید آقا شما مهمان هستید بفرمائید بروید بنشینید میزبان کسی دیگریست !!! حالا هم باید به این آقا بگوییم که این کارشما توهین به من و خواننده من است از نظر ادبی درست نیست ، اگر صحبت خانوادگی دارید بروید در صفحه ی خودتان انجام دهید ، من روی شما از نظر فکری جور دیگری حساب می کردم ممنونم روهام | |
|
انگار خبرهای هست اون قضییه "دسته جمعی رفته بودیم زیارت"کار دستش داده .امروز شب جمعه ، سایت را ول کرده به امان خدا رفته علاالدین بازی یعنی چیزه ببخشید نامزد بازی جواد همه ی گلا میدونن/ تو نیای بهار نمیشه… نم نمای بارون آروم توی خیابون اومد شاخه گل من نیومد مخلص استاد به گرین نازنین | |
|
سلام ، نیلوفر عزیزم از محبت شما که مثل نیلوفر دریائی صاف و زیبا و شفاف است سپاسگزارم هرچند که چیزی نگفتی | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.