"بوی گُلِ گندم"
در اتاق تنهایی نشسته ام
بی تو اما دلم گرفته است.
تنهایی شبیخون آورده است.
شمع ها مرده اند
و پروانه ها خاموش.
ای گُلِ یخِ روزهای سردِ درد !
کَی از تیرگی برف برخواهی خاست
و کَی ماهت خواهد تابید؟
شبِ اندوهناکِ زمستان است خوب من !
کَی رستاخیز خواهی کرد شکوفه ی زیبای گل گندم؟
من را به خنده ی گرم چشمانت مهمان کن.
نمی دانم واپسین بار کَی بود که بوسه ی چشمانت را چیدم.
مهربان من !
مهمان ناخوانده ی اشک دارد بر در می کوبد.
غم به ضیافت شبِ تنهاییِ چشمان بی نور من آمده است.
عزیز من !
بی تو خانه ی دل تهی است و ماه بی نور
مهربان من !
کَی خواهد آمد آن روزی که شکوفه های عشق بر سرزمینِ بی بارانِ وطنم ببارد؟
خوب من !
کودکان سرزمینم به جای عروسکِ شادی،خارِ درد در آغوش دارند.
قشنگ من !
روزی که تو بیایی و عشق بیاید
ماهِ مهربانی خواهد تابید
و غنچه ی خورشید در شب روشن خواهد شد.
محبوبه ی من !
مرگ به ضیافت شمع آمده است.
امشب پروانه می میرد
و شمع بر دار خواهد شد.
بالا بلند من !
بیا و این زمستانِ تلخ را معطر کن.
بدرود خوب من.
باید به ضیافت غنچه های تلخ و زردِ اشک بروم.
خداحافظ خوب من خداحافظ.
تو را به آغوش دستان مهربانِ اهورامزدا می سپارم.
خوب من !
هنگامی که تو بیایی
و خدا نیز آیینه را گلباران کند
آن هنگام اما من پشتِ دشتِ شقایق ها خوابیده ام
و چشمانم را به مهمانیِ قاصدک ها خواهم برد.
خداحافظ خوب من خداحافظ.
(برهنه در بارانِ دره یِ کومایی)
فخرالدین ساعدموچشی