"روزی خورشید خواهد شکفت"
صدایِ گام های نور از میان پنجره ها می آید.
شب با تنِ عریانش به آن سوی شیشه می گریزد.
گام ها در راهند.
خواب از بسترش بر می خیزد
و تنهایی را که کنار او آرام گرفته تکانی می دهد:
"برخیز.بگریز.نور می آید !".
شب از سایه ها سرشار بود،
سرشار از طاعون و وَبا.
گریه امان نمی داد شباویز به خواب برود.
ماه،سیاه بود،سیاهِ سیاه.
مرگ می گردید
و پا بر زمین°کوبان می رقصید.
ستاره ارغنونش را گم کرده بود
زارِ زار می گریست.
رفتم از طوفان نشانی بگیرم
در بسترِ خارها خوابش برده بود..
صدایی جز طنینِ تبر نمی آمد.
چشمه پر از وزغ و دُم جنبانک شده بود.
دِشنه خواب نداشت
گُلِ مرگ می کاشت.
آسمان را کلاغ ها سیاه کرده بودند
سیاهِ سیاه.
آسمان حتا اشکی نداشت که بر داغِ خونینِ شقایق بریزد.
صدای قدم های اندوه در کوچه ها طنین انداز بود.
کوچه به خواب رفته بود.
خواب،غرقِ دود بود
و رویا پر از موش و مار.
نور به صُلابه کشیده شده بود در زندانِ پر دود.
اما یک غروبِ آبی بود
که قاصدک ها خبر آوردند:
"صدای گام های نور می آید،نور می آید نور !".
شباویز برخاست
گُل به سینه آراست
تنهایی عریان شد
تیرگی گریان شد
آسمان شادان شد.
اندوه خندید
خدا رقصید
دِشنه ترسید.
و در کوچه های رویا جار زدند:
"نورها در راهند
غول ها در چاهند
نور می آید نور !".
(برهنه در بارانِ دره یِ کومایی)
فخرالدین ساعدموچشی
بسیار زیبا و امید بخش بود