سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 5 آذر 1403
  • روز بسيج مستضعفين، تشكيل بسيج مستضعفين به فرمان حضرت امام خميني -ره-، 1358 هـ ش
24 جمادى الأولى 1446
    Monday 25 Nov 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      دوشنبه ۵ آذر

      دردِ حماقت

      شعری از

      بهمن بیدقی

      از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۹ اسفند ۱۴۰۱ ۰۶:۵۸ شماره ثبت ۱۱۷۹۷۵
        بازدید : ۱۱۶   |    نظرات : ۱۴

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر بهمن بیدقی

      دردِ حماقت
       
      دردِ حماقت را ، حس کن !
      ای غلتیده در تاری
      دردی که شفایش را نمی یابی ،
      حتی درونِ عطاری
      دردی که هر ازچند گاه ،
      حس میکنی خود را ،
      که دگر سپاهیِ تاتاری
      نه درسپاهِ ممدوحی ،
      که ماورا ز تو خواسته ،
      که خود را درآن  واداری
       
      دیگه بسه
      همه ش تاس و همه ش شانس و،
      یکعمر، انتظارِ لاتاری
      همش انتظارِ دنیایی که پُراز رؤیاست
      دگر این دنیا نمی ارزد ،
      حتی بقدرِ دوزاری
      همه ش بنگ بنگ
      همه ش بازی ، بسانِ گِیم و آتاری
      برای جنسِ مؤنث هم همه ش اُق ، هدیه ی بارداری
       
      ای قطاری که مسافری ، ز روی ریلِ آسمانها
      من را هم سوارکن ، اگر جاداری
      تویی که به حالِ سفری ، یکراست ،
      بسوی بارگاهِ داداری ،
      من را هم رها کن ، ز اینهمه اجانب
      ز این حیطه ی  راداری
       
      اینجا دیگر، همه لبهایشان ازظلم آویزان است
      ماوراء ! فقط تویی که هنوزهم ،
      روح و روحیه ای شاد داری
      ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم ،
      ز انبوهِ حماقتها
      ویلان به کوچه خیابانها ،
      به جستجوی کاه
      دیده ، کاه فروشی را دید
      ببخشید چند لحظه !
      آقا ! کاه داری ؟
       
      کاهی درمغازه نمی بینم
      بی شک در احتکارِ انبارست
      در انبارِ آنها که ،
      روزی میگفتند :
      احتکار حرام و، کاری زشت است
      نکن درجهنم میسوزی
      حال آنهایند ، به رختخواب با سوزی
      ما را که می بینند غلتان میانِ فقر،
      رنگ عوض میکنند بسانِ آفتاب پرست
      رنگی بسانِ دلسوزیِ
      رنگ عوض میکند کاه فروش و میگوید :
      با دلارِ ۶۰ هزارتومانِ یک لحظه قبل ،
      کاه ،
      هم ارز شده با نرخِ سکه ی ۴۰ میلیون تومانی
      اگر کاه را بیاورم ،
      برای خریدش ،
      توانش را داری ؟
       
      میگویم نه و سرم را می اندازم پایین و،
      میروم بسوی باقیِ حماقتها
      به خود میگویم ازاین پس ،
      رابطه ی کاه و کهربا چه میشود ؟
      اینها ،
      همه روابط را دگرگون کرده اند
      راستی چه کار کنیم ،
      بین اینهمه ناداری ؟
       
      شک مکن که اینها ،
      نه تنها ریاکاری همچون آفتاب پرستند ،
      بلکه چون آفتاب پرست ، بت پرستند
      که پول و طلا را ،
      بسانِ موشی می پرستند
      پس فرارکن ازجهنمی که برآنها احاطه دارد ،
      اگر پا داری
       
      بهمن بیدقی 1401/12/8
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      عباسعلی استکی(چشمه)
      چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۱ ۱۹:۲۴
      درود استاد عزیز
      بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود
      دستمریزاد خندانک
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۱ ۲۱:۲۳
      با سلام و عرض ادب و احترام استاد بزرگوار
      سپاس بیکران از لطف بیکرانتان
      مؤفق باشید و سلامت و شادمان
      ارسال پاسخ
      سید هادی محمدی
      چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۱ ۲۰:۵۷
      خندانک
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۱ ۲۱:۲۳
      با سلام و عرض ادب بزرگوار
      سپاس
      ارسال پاسخ
      علیرضا شفیعی
      چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۱ ۱۱:۰۸
      درود بر ادیب گرامی جناب آقای بیدقی گرانمهر خندانک
      بسیار زیباست خندانک خندانک خندانک و به راستی که درد حماقت بی درمان است خندانک

      طوفان که رسد اَبرِ دَغَل در تب و تاب است
      خورشید نمایان شده گَر سایه به خواب است
      دیوارِ جهالت  به بِلندایِ  زمان  شد
      هر چند که دیوار کَج از پایه خراب است

      شاد و سلامت باشید خندانک خندانک خندانک خندانک
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۱ ۱۱:۴۲
      با سلام و عرض ادب و احترام آقای شفیعی بزرگوار
      سپاس بیکران از لطف بیکرانتان
      شعری که مرقوم فرمودید بسیار زیبا بود
      بازهم سپاسگزارم
      مؤفق باشید و سلامت و شادمان
      ارسال پاسخ
      قربانعلی فتحی  (تختی)
      چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۱ ۱۶:۴۴
      درود برشما جناب بیدقی

      بسیار عالی و

      جالب بود خندانک


      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۱ ۱۸:۰۵
      با سلام و عرض ادب و احترام آقای فتحی بزرگوار
      سپاس بیکران از لطف بیکرانتان
      مؤفق باشید و سلامت و شادمان
      ارسال پاسخ
      جواد کاظمی نیک
      چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۱ ۲۰:۰۱
      دوردبرشما زیبابود استاد عزیز جناب بیدقی🌻🌺🌻🌺🌻🌺🌻
      🌹⚘️🪻🌹🌸🌸
      🪻🪻🪻🌹🌹
      ⚘️⚘️⚘️⚘️
      🌺🌺🌺
      🌻🌻
      ❤️
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۱ ۲۱:۲۴
      با سلام و عرض احترام آقای کاظمی نیک بزرگوار
      سپاس بیکران از لطف بیکرانتان
      مؤفق باشید و سلامت و شادمان
      ارسال پاسخ
      علی نظری سرمازه
      پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۴۰۱ ۱۱:۱۹
      درود بیکران جناب بیدقی
      خندانک خندانک خندانک
      زیبا و دردمندانه بود
      امان از حماقت ادواری خندانک خندانک
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۴۰۱ ۲۳:۵۱
      با سلام و عرض احترام آقای نظری بزرگوار
      سپاس بیکران از لطف بیکرانتان
      مؤفق باشید و سلامت و شادمان
      ارسال پاسخ
      نصرت اله صفی زاده
      پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۴۰۱ ۱۶:۵۴
      درود بر شما
      بسیار زیبا سرودید خندانک خندانک
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۴۰۱ ۲۳:۵۲
      با سلام و عرض احترام آقای صفی زاده بزرگوار
      سپاس بیکران از لطف بیکرانتان
      مؤفق باشید و سلامت و شادمان
      ارسال پاسخ
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      میر حسین سعیدی

      مست از فدا نمودن سر را جدا نمودن ااا بر سر نیزه رفتن عشق از خدا ستودن ااا اشاره به حدیث قدسی من عشقنی عشقته وااا ن
      نادر امینی (امین)

      من از آنروز دیوانه لایعقل بشدم روی ماه توبدیدم سوی میخانه شدم تن وجان را برهیدم به فراموشی دل بشکستم دل خودرا سوی میخانه شدم بدر میخانه رسیدم همه دیدم مدهوش زخود وبیخودی اکنون برستم به نهانخانه شدم درنهانخانه نیافتم جز سرگشتگی روح وروان وزنهانخانه شتابان سوی بتخانه شدم چو نهانخانه و بتخانه ومیخانه همه بی روح بدیدم یکسره سوی ازل تاختم و سوخته هشیار شدم
      میر حسین سعیدی

      ما سر ز تن و دل ز جهان رسته و مستیم ااا بر زلف چلیپا دل خود بسته شکستیم ااا نزدیک دل شکسته شد منزل آن یار ااا در دل دل خود شکسته هستیم
      نادر امینی (امین)

      مستیم وزنیم دف چو دوعالم همه عشق است رقصیم وبنوشیم زقدح می که فرزانه عشقیم دیوانگی عبد همه پرتو ذات است یاهو کنیم برهنه گیتی چو دردانه عشقیم
      میر حسین سعیدی

      دیوانه ترین لایق دیوانه ی عشقیم ااا هویی به دل دف شده دردانه ی عشقیم

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1