شغلم مستی ست
شغلم فقط مستی ست
شغلم نیست باده فروشی
روزنامه فروش نیستم
نیستم ، یه دوره گردِ دادزن از برای ،
فوق العاده فروشی
ازتمام این مغازه های رنگ وارنگ ،
فقط دوست دارم دکه های ،
ساده فروشی
تو اِی قاضی ! چرا ظلم میکنی بر عدل ؟
مگر حیثیت ما را ، اعاده فروشی ؟
تو اِی ظاهرالصلاح !
چرا راهِ راست ما را ، کج و بیراهه کنی ؟
مگه تو جاده فروشی ؟
چرا شک میریزی در یقینمان ؟
مگه تو قاطع فروشی ؟
تو همان بِهْ بِرَوی قاطرفروشی
حضرتِ باران اینهمه ، گلهای قشنگ را ، ژاله گون نمود
سشوار بدست گرفتی که به روی گل دگر ژاله نمانَد ؟
مگه تو ژاله فروشی ؟
طالعمان بعد از عمری ، نزدیک بود سر بزند
طالع مان را ، تو به خاک و خون کشیدی
مگه تو طالع فروشی ؟
بهترنیست تا بِرَوی ، بهرِ طالبی فروشی ؟
آنهمه امیدِ زارع را ربودی
جایش ساختمان بنا کردی به جای ،
عشقِ مواج به خوشه های گندم
مگه تو زارع فروشی ؟
آنهمه ، حیثیتِ لاله چه شد ؟
مگه تو لاله فروشی ؟
همه یکریزِ گناهها وخطا را ، چرا تو ماله کشیدی ؟
ماله را به دیگران هم میدهی ؟
مگه تو ماله فروشی ؟
فوج فوج ناله های مظلوم را ، چرا تو نمیشنوی ؟
میدانم که نان فروشی، نمیدانم که چرا ناله فروشی
بهمن بیدقی 1401/11/22
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود