مرمتم کن عشق!
تَرَک برداشته چینی گلدانم.
بی جواب می ماند سلام آفتاب نیز
در خماری چشمان بیخوابم
واق واق سگان ولگرد
تازیانه ای بر رگهای متورم نیمه هوشیارم .
گوشهایم درقُرُق آواز ساطوری
وخِرخِر چاقویی
بر گلوی نیم بریده قربانی غرق درخون .
سلاخ کوک می کند ساز و کارش را
دردستگاه پیشواز حاجی گنده بک
صدایی نیز از تلویزیون بلنداست
روباهی گریخته از تله راز بقا
تفسیر می کند رستگاری در خلوص را
مرمتم کن عشق !!
حالم دگرگون است
انگار زیر آوارم در برزخ
از همخوابگی یاس و نفرت
باردارند تخمهای انزجار
در شکاف باورهایم .
از بیقراریست هی این پهلو ، وآن دیگر شدن
تا بدود روی رشته اعصابم شدید
آوای مکروه زنگوله قلاده ام
مرمتم کن عشق!!!
گم شده ام در چهار سوی سنگلاخی گداخته .
وادی روبرو قبله گاه جهنم است .
دست چپ دره شیطان .
سمت راستم دام عنکبوتی کریه .
وخود شدید تاب می خورم
در گهواره گسل استیصال .
لعنت به قناره که کابوس قناریست .
ذهن نابکارم پیله کرده بر روانم
که چرا گرگها *شبان* می زایند؟
خداااااای من !؟ . . .
دارم به قهقرا می روم
به هر جان کندنیست باید برخیزم
طلوع زده اما . . .
از سماجت شب ، سیاهی حاکم است
بغل کردم عرق تنم را به گمان باران
تا بشُوید تاول زخمهایم
اجل سررسید
با قواره ای سفید دردست
بخیالم بیرق تسلیم است
به ناگه دیدم ، کبوتری شتابان
رهاشد از قفس تنگ جان
و نعشی سنگینتر از کوه گناه،
افتاد برشانه زمین . ..
رحیم فخوری
درود هنرمند ارجمند
آوای دلتان شاد