سرزمینِ نور
من میگذرم ، ز این دنیای همچون صحاری
همه دنیای خزان زده ام ، تبدیل میشود به ،
روزگارانِ بهاری
من میرسم به سرزمینِ نور
غرق میشوم در اطهرالطهاری
به زیرِ اشجار و نهرهایی همیشه جاری
واقعا چه حالی !
چه عالی !
همان وقتی که به روحم میگویم :
چه حال خوشی ست ،
دراینهمه دَهاری
که دیگر خبری نیست ،
ز آنهمه بی عدلی ،
که دست کمی ندارد از هاری
میلولم درآنهمه رهایی
که آنجا دگرخبری نیست ،
ز اینهمه صحاری
که آنجا فقط خداست حاکمِ مطلق و،
به مساحتِ تمامِ آسمانهای درندشت ، درباری
افسوس که اینجا هم ، باید چنان می بود
زل میزنم تا ابد به لطفِ او
چه خدای مهربان و قهاری
دیگر با آنهمه تجربههای پیشین ،
حقیقت را کشف نموده ام
برخویش بجز خواستِ زیبای خدا ،
زده ام به لطفِ خدا ، مهاری
این درخت شدگی ، چه حالِ خوشی دارد
ز رشد نمودنِ ثانیه ثانیه وارِ ان نوزادِ همچو نهالی
اینهایی را که میگویم ،
نیست خواب و خیالی
منم که عاقبت ، اینهمه حقیقت را می بلعم ،
همچو خوشمزه نهاری
بهمن بیدقی 1401/10/27
بسیار زیبا و امید بخش بود
دستمریزاد
موفق باشید