سپاس
خدایا ! برای هرآنچه به من داده ای و نداده ای ،
سپاس
حتی برآن آسمان قرمبه ای که ،
از من پَراند ، برق سه فاز
حتی برآن نامکشوف ، که برایم نامکشوف میمانَد ،
به راز
حتی برآن پاس دادن های حین سربازی ،
که درآن شبهای طولانی و ظلمانی ،
ازکنارم بسرعت می گذشت ، شبحی از گراز
حتی از دردهای همچون ضربه های گرز و،
نیزه های دراز
برای سپر، که برای جانم بود یه حفاظ
حتی از بزرگراهِ راهِ راستی که ،
به تو ختم میگردد
حتی از راههای پیچ وا پیچی همچون ،
جاده های چالوس و هراز
سپاس
سپاس برای امنیت
حتی برای جلوگیری ازخطری که به دلم انداختی حسِ هراس
برای این عمری که ،
آخرهم نفهمیدم ، روبه نشیب است یا روبه فراز
حتی از اشتباهاتم
که راهنمای سمت چپ را میزنم ومی پیچم به راست
حتی برای ولگردی ام دراین دنیا ،
که مملو از بَلاس
برای این روحِ آس و پاس
که درخیابان زندگی ،
شبگرد شده و یکریزشده پَلاس
سپاس
برای روحی که ،
درست است شیشه خُرده بسیار دارد ولی ،
مثلِ آئینه پُرجَلاس
برای دنیای من و، دنیای ماوراء و،
خواب و رؤیا و، تشکلِ این اجلاس
حتی برای شیرینیِ مَلاس
حتی برای لاس
حتی برای علمِ کم ام ،
که همیشه در تَوَهُمه وفکرمیکنه ، نخوانده مُلّاس
سپاس
برای لحظه لحظه هایی که ،
گرانبهاتر از طلاس
حتی برای آن میهمان ناخوانده ، مرگ
نفَسی که قطع میشود یهویی و ... خلاص
سپاس برای هرآنچه خوراندی ام ،
با آنهمه خواص
سپاس
برای حرمتی که دوختی ، قالبِ تنِ جسم و روحم ،
همچون لباس
برای این دُور و بَرَم ، که پُر از هواس
سپاس برای این پنجگانه حواس
برای حس ششم ، که حسی ودیعه ز ماوراس
اقرارمیکنم به صفر بودن ام
من که توانِ شکرِ قطراتِ بیشمارِ بارانِ لطفت را که ندارم ،
که بی انتهاست
که ازعالم ذر تا به ابد ،
لحظه ای الطاف ومهربانی ات قطع نشده و نخواهد شد
پس خواهشاً این جمله را برای شکرگزاری ازهمه چیز، ازمن بپذیر :
" برای هرآنچه به من داده ای و نداده ای ، سپاس "
بهمن بیدقی 3/11/1401
مناجاتی زیبا و شورانگیز بود