بسمه تعالی
در قاب سبز عالم از نقش های فانی آیینه وار بگذر
از سنگلاخِ دنیا مانند آب جـاری در جویبار بگذر
ذاتِ جمالِ باقی در جلوه زار طاووس جویایِ رنگِ ساده ست
چشم از نگـاهِ واهی بردار تـا توانی آیینه وار بگذر
در باغ آفرینش یک میوه ی رسیده بر نخلِ آرزو نیست
از میوه های نارس در بوستان هستی ای خامکار بگذر
برگِ نشاطِ عالم با تیغِ خشم و نفرت خاکی به خون سرشته ست
چون باد بی تامُّل ، دامن بگیــر در دست از لاله زار بگذر
با کاروان دنیا ، عریان به چشم رهزن تیغ برهنه باشد
در موسم بهاران تابِ خزان نداری ، از برگ و بار بگذر
بنیادِ کاخِ طغیان ، چون گَرد روی صحرا پا در هوا ست دائم
ننشین در این بیابان ، مانندِ تُند باد از گَرد و غبار بگذر
خوابِ گرانِ غفلت از صبحِ عُمر تا شام ، دارد تو را زمین گیر
چون آه ، راست کُن قدّ بشکن سکوت غم را از نُه حصار بگذر
آبی که ماند در جو ، از هُرمِ بادِ هر سو آخِـر غبار گردد
دل را بزن به دریا ، چون سیل نوبهاران از کوهسار بگذر
هنگام باز گشت و پایان سیر و گشت ست ، بردار زاد خود را
دامنکشـــان سبکبال ، با چهره ی خزانی از نو بهـار بگذر
بسیار زیبا و آموزنده بود
موفق باشید