به خون و خاک، گاهی هم به آتش میکشانندم
سفرها تا به دستان افق ها میسپارندم
شبیه رود با رفتار موجی رو به دریایم
ولی در پشت سدی از فراقت میگمارندم
غمی در سینه میلولد که با هر کس نمیشد گفت
من آن بغضم که مردان در گلوها میفشارندم
تمام دشتها خشکیده غیر از شانه های تو
سپردم ابرهای دیده هر جایی نبارندم
سراغ چشمهای تو، مسیر کوچ لکلکهاست
مگر از دام دوری ها که آنها زنده دارندم
زمان انقراض یار می آید بدون تو
نیاید روز پایانی که تنها میشمارندم
به دیدارت نگاه خیره ام استاد نقاشیست
کدام آئینه ها روزی کنارت مینگارندم
تو پرواز منی اما کسی اصلا خیالش نیست
همان مرغ قفسهایم که راحت میگذارندم
سلام جناب علی زاده گرامی درود بر شما بزرگوار شعر ی از خواجه شیراز تقدیم شما
«ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی اسباب جمع داری و کاری نمیکنی چوگانِ حُکم در کف و گوئی نمیزنی بازِ ظفر به دست و شکاری نمیکنی این خون که موج میزند اندر جگر تو را در کارِ رنگ و بوی نگاری نمیکنی ترسم کز این چمن نبری آستینِ گل کز گُلشَنَش تحمّلِ خاری نمیکنی در آستینِ جانِ تو صد نافه مُدرّج است وآن را فدای طرّهی یاری نمیکنی ساغرِ لطیف و دلکش و مِی، افکنی بهخاک و اندیشه از بلای خماری نمیکنی حافظ برو که بندگیِ بارگاهِ دوست اگر جمله میکنند، تو باری نمیکنی».*
لب تشنه ام،می خواهم از همنوش بنویسم از گریه های خسته در آغوش بنویسم از اولین باری که قلبم را تکان دادی عاشق شدن را ساده وخود جوش بنویسم گاهی به جای سوختن پای اجاق دل عشق را با شعله ای خاموش بنویسم می خواستم بال وپرت باشم،ولی باید پر واز آخر را قفس بر دوش بنویسم قسمتی از یک غزل تقدیم به اندیشه سبزتان
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.