شک
شک که به خودش هم شک کرده بود ،
خودش را چون انگشتی دال کرد و به ملاج زد ، تَق تَق
ببخشید ، ترفند نیست خانه ؟
صدای مغز، شنیده شد ،
که ترفند درونِ من حل است
چه کاری داری با او ؟
اِی سرگردان افکارِ دوگانه
گفت : شک افتاده باز به دلم ،
که درآن محشر چه گویم من ؟
جواب شنید :
لازم نیست چیزی بگویی ،
همه ماجراها را خدا دیده است
جایی نمانده برای بهانه
اگر درست شک کرده باشی ،
میروی به باغی ،
پُر از ریحانه
و هاتفی که به تو میگوید :
به بهشتت پا نِه
و اگرغلط شک کرده باشی ،
تویی و، پونه و مار و لانه
که درست یا غلط ،
شک ،
همیشه موجبِ استرسِ جانه
اینها را میگویم ، که نگویی نگفتی
رک و راست میگویم و،
راست حسینی ، بی چک و چانه
دراین دنیا فقط تویی ،
که در دکانِ هرعطاری پیدا میشوی ،
همه تو را میخرند ،
ازبس که نرخ ات ارزانه
آنهایی هم که ،
دردِ بی درمان شان به تو دوا نشود ،
ربط ات میدهند به افسانه
تُوی تردید کجا و ترفند کجا ؟
که میخواهی شوی با او،
شانه به شانه
راهی که برآن میروی ،
بسانِ پلِ صراط ،
راهی باریک است
اگر خطا کنی نتیجه اش تهمت است و،
جزایت تا ابد فغانه
دیگر سِنّی از تو گذشته ،
وقتش است که به یقین برسی
بهترین راه هم برای تو اینست ،
که نماز را فقط برای خدایت ،
کنی اقامه
بهمن بیدقی 1401/9/8
بسیار زیبا و آموزنده بود
موفق باشید