سکوت خدا ...
به شُکرِ نعمتِ یزدان، و آخرین خبرم
به زیر بار دیونم، خَمیده شد کمرم
چنان که خوش به «گلستان ِ» آن چکامه سرا
«مُمدِّ» جان نتوانم که منّت اش بِبرم
به مویِ سر نَگرم، لشکری پیاده نظام
برای زینت و حامی، نهاده شد به سَرم
به مِهر و ماه و کواکب، اراده قصرِ سَما
به خاک و قطره ی آبی فکنده در شررم
به پیچ ِ خطّ ِ اصابع که مُهرِ اول تُست
وجودِ حق به اشارت، نشانه شد ثمرم
عطا؛ چگونه دَگر در سخن، شماره کنم
که در میانِ شمارش، بُریده شد جَگرم
اگر سکوتِ خدا را بَصَر نهاده شود
یقین به بانگِ عطایا به راهِ مُعتبرم
دلا؛ به مرغِ غزل خوان، عنایتی بِنَما
که می رسد به نهایت؛ اَزین هُما، سَفرم
به سِحرِ واژه بسازم چمن، که حور و پری
رَوَد ز یادِ خلایق، بُراقِ دل بخرم
اگر که در پیِ رندی، غبارِ دل فکنم
بسانِ منظرِ عرفان، جمالِ وی نگرم
*
ترانه ای بِسرایم که اهلِ دل بنهند
نشانِ برزخِ آخر، ارَم عطا به کرم
چو منتظر، بنشینم به گوشه تا شَنَوم
دراین سرا بسرایم و یا که دل بِبُرم؟
محمد گلی ایوری
بسیار عالی
چرا در مسابقه شرکت نمیدید این شعر زیبا را؟🤔😊