میراثِ من از زمانه ی خود
میراث من از زمانه ی خود ،
یک پیریِ زودرس بود
از بس که در این صحرای ناسور، خس بود
اجبار نبود که گام به گام ، شانه به شانه ،
دنبالم کنند ، اینهمه خارهای ، غلتانِ مغیلان
چند سالی که آمدند ، بس بود
هرجا که نهاده شد ز من گام ،
هوا ، پس بود
هرجایی که رفتم ، ازسوی هزاردستان
هزار، دست بود
دستهای خبیثی درکار بودند ، که عمرم شود ناسور
هروقت قلمی زدم به کاغذ ،
ز ساواکیِ تازه ، درحول و حوالی ام ، کس بود
هرجایی که رفتم ، یک عسس بود
حتی ، به درونِ یک فست فود
هر مزه ای کردم ، حتی ،
ز خرمالوی کاملاً رسیده ،
کن بود ، ریشه کن بود ،
اما ، گس بود
پهلوان پنبه ، بود در زمانه ی من
اما ، ز شدتِ دوپینگ های مداوم ،
چیزی ، نزدیک به لمس بود
هرکس را که دیدم ، در زمانه ی خود
مست بود
یک دیش به دست داشت ببَرَد به پشت بامی
تا خطا کند به افتخاری
چند دقیقه بعد ، به حالِ نصب بود
شهوت و خطا و، یکریزِ گناه ها ، در زمانه ی من
انتها نداشت ، من که ندیدم انتهایی
دراینهمه نعمتِ خدایی ،
یکریز غلت خوردیم ، ز آنها همه خوردیم
اما ، در نگاهِ جملگیِ ما ،
از شدتِ ناشکریِ بیحد ، یأس بود
بهمن بیدقی 1401/9/11
زیباست و منحصر به فرد.
مؤید باشید.