سروش های تالاب نیلوفر آبی
سروش 13
آمدم باد را صدا کردم
غنچه ی شاد را صدا کردم
خارها، ناسپاس بودند و
داد و بیداد را صدا کردم
خوبرویان، بلند بودند و
شاد آزاد را صدا کردم
یاد دارم که رفت از یادم
آنچه فریاد را صدا کردم
کاش گاهی سکوت می کردم!
سروش 14
می شود با بهانه، همدم شد
شادیِ عاشقانه ی غم شد
می شود از بنفشه ها پرسید
رازهای بزرگ
می شود گل به باغ عالم شد
می شود از کمی، کمی کم کرد
جای دوری، دوباره با هم شد
و به لبخند تو
عاشق چای دبش خوش دم شد
می شود با خدا مشاعره کرد
با خدا شاعر دمادم شد
به خدا با خدا هماغوشیم.
سروش 15
ماهی می گیرد ماهیگیر
و دانه ای را، پرنده ای
و پرنده ای را، چنگال تیر
دلخواه، ای دِلادِل دلپذیر!
تپش جاودانه ی دل!
دل به دست آر!
سروش 16
آب، این جا، اگرچه بسیار است
به هَدَر می رود؛ گرفتار است
چه بسا کسا
در پی پرخوریش بیمار است
زاده ی برکت است
تک درخت کویر.
سروش 17
آمدم تا کمی دچار شوم
بیش تر عاشق قرار شوم
دوست دارم دوباره باران را
خوش بخواند
شاید این بار، بی قرار شوم
آمدم یار یار یار شوم
آمدم یار یار یارم باش!
تابستان 1401،
طَرَبستان، بابلعشق،
تالاب نیلوفر آبی،
محمدعلی رضاپور (مهدی)
زیبا بود