نشون به اون نشونی
گفتم دوستت دارم
گفتی ازکجا بدونم ؟
گفتم : نشون به اون نشونی که وقتی ،
بودم پیش ات ،
به خارِ گُل ات ،
قلبم زخم شد و،
خون چکید برخاکِ پایت
تو گفتی آخ بمیرم
گفتم چرا تو ؟
پیش مرگت که اینجاست
این را بی تعارف گفتم ، آره جونم
تو به عمرت ، یه دیوانه ندیدی ؟
گرندیدی ،
قصه ی مجنون رُو که بی شک تو شنیدی
من همونم
همه لیلایی ات ربط دارد با من
تو میدانی خودت
به ماجرای این دلدادگی ها ،
پُر از بهونه م
تو مظهرِعشقی و،
منهم ، عشقی بی اَمونم
عاشقِ اون ، دو چشمانِ ناز و،
دو ابروی کمون ام
حال این خارِ گُل و،
ازمن و تو،
دو قطره خونِ انگشتِ اشاره
وقتی درهم حل شدند ،
دیگر جاری است ،
خون ات به خون ام
اگر دلدارِ من باشی ،
حتی در زمانِ پیری ،
جَوونِ جَوونم
اما هیچوقت به من گمون مبر ،
که فردی چشم چرون ام
توعشقِ ابدیِ منی اِی یار
تا تو دراین قلب باشی ،
فریبِ چشمِ حوریانِ عالَم هم برایم ،
ارزشی نداره ،
حتی یه قرون هم
با تو آبادان ام و،
بهرِ تو می جنگم با یه دنیا
که در کارزار،
بسانِ غیرتِ مردمانِ شهرِ کازرون ام
ای سرخیِ سیبِ شمرون ام !
من بچه ی طهرون ام
غیرتی دارم ، چون کوه
بهرِ آینده ات دائم نگرون ام
بهراینست همچو نیلوفر،
به دُورِ تو ، میگردم و میچرخم یکریز
حال که اینهمه نشونه ها ،
فاش شد برایت ،
هیچگاه ، هیچگاه
زخود مرون ام
ای افسانه ی شاد وبی غصه ،
تو خودت بخوان ازاین قصه ،
که به عشقت روزافزون ،
مالامال ، ز معجزه های تبِ عشق و،
شب و روز، افسون ام
بهمن بیدقی 1401/8/18
بسیار زیبا و سرشار از احساس بود