بسمه اللطیف
باران عشق
کاش می شد صحبتِ بین من و او جان بگیرد
در میان صحبت ما ناگهان باران بگیرد
همچنان که آن زمان جویای سقف و سرپناهیم
بی هوا دست مرا در بین آن دستان بگیرد
با تلاقی نگاه من به چشمان سیاهش
با خروش عشق در دل هایمان توفان بگیرد
دست بر پهلوی او آرم به وقت راه رفتن
او لبانش را از آزرم و حیا دندان بگیرد
زیر سقفی دست در گیسوی نمناکش برم من
چشمهای خیره مان از یکدگر پیمان بگیرد
اندکی بوسم گلو و گردنش را تا پس از آن
کار بوسه از لبان سرخ او سامان بگیرد
در چنان حالی سرش را سوی من خم می کند تا
حلقه مویش به گرد گردنم آسان بگیرد
از زمان و از مکان فارغ به کام خویش گردیم
جان ما هم فاصله زین عالم ویران بگیرد
بس تمنا می کنم آن دم که با دور و تسلسل
تا ابد دیگر دوام این وجد بی پایان بگیرد
عشق اعجازی است مهدی کز ورای دردهایت
می تواند جان بی تابت از آن درمان بگیرد
این غزل شد مایه صحبت میان ما ولیکن
کاش در هنگام صحبت های ما باران بگیرد
مهدی رستگاری
پنجم مرداد سال یکهزار وچهارصد و یک خورشیدی
بیست و هفتم ژوئیه ۲۰۲۲ میلادی
دفتر شعر روزگاران
۷۹۷
زیبا سرودی برادر.
ولی راستش را بخواهی این شعر از سطح هنر «مهدی رستگاری» پایین تر بود.
مؤید باشی