باز آمد ماه آبان و ترنّمهای باران
بوی نم از خاک خیزد با قدوم ماه آبان
خشک باید کرد رخت و پیش آتش گرم گردی
چون شود خورشید تابان پشت دست ابر پنهان
بادهی سرخ و خوراک و میوههای فصل پاییز
با نوای ناب ناصر مینشانند عشق بر جان
موسم نارنج و نارنگی و انگور آمده است
سیب و انجیر و انار و پرتقال آمد در این خوان
پیکران آسمان گاو و دو پیکر هست و برّه
برج کژدم آمد و آمد به پایان برج میزان
در شب تیره هزاران کوکب زیبا درخشد
چهرهی یارم درخشان است همچون ماه تابان
روز نوروزش دوباره آمد و یک سال دیگر
هشتم آبان رسید و بیست و سه آمد به پایان
مرحبا آن جعد مشکین و قد و بالای چون کاج
از نبات لب نگو، شیرینتر از پاداش و حلوان!
او ز بالا آمد و پوشید جسم و خشت و کانی
چیده از جنّت چو آمد صد گل خوشبو به دامان!
مثل او در کهکشانها گوهری زیبا ندیدم
صد فرشته یا هزاران نیست با او جور و یکسان!
خواهرانیم و برادر، دوستش دارم چو فرهاد
پیش من دیگر عزیز و فارغ از کفر است و ایمان!
کاش فردوسی تو را میدید هنگام نوشتن
نام تو را مینوشت و یاد میکردت چو شاهان!
مولوی وزن رجز مَطوی به اشعارش نهاده
چون برای تو سخن گفته نه چون معروف اذهان!
چند گویم این سخن قربان آن دستان گرمت!
آن مشبّک جامهات را پوش، سوگندم به قرآن!
در دعاها و ثناهایم تو را صد بار خواندم
باز هم میخوانمت ای همبسته با شاه خراسان!
ای بهشت و دوزخ و برزخ چو فرش زیر پایت
شاد زی همچون بخارا ای امیر نصر سامان!
لطف الله و رسول و هر که پیغمبر شده است
بر تو ای مهتاب روشن که سفیدی همچو دندان!
تندرست و شاد و خرسند و سراپا خنده باشی
تا همیشه سبز باشی همچو نوروز و بهاران
باش تا باشی کنارم ای ستاره چشم در چشم
حسن اخلاق تو افکنده دلم را کنج زندان!
هر چه گفتم در ثنایت کمتر از فرّ و شکوهت
باده پیش آور، ز ساغر می به پیمانه بریزان!
دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام بسته
میشتابم سوی تو هرچند بگریزی شتابان!
۱۴۰۱/۰۸/۰۲ - ۱۷:۵۳
زیبا بود
قلمتان نویسا
بمانید به مهر و بسرایید