چاق سلامتی
قلبم داشت ، خواب میدید
اما سَر بیدار بود
وجودِ تشنه ام همچون سراب ،
رؤیای آب میدید
میدید که آب شده ولی ،
همچنان صحرا بود
بی تفاوتی به دُور و اطراف ،
دغدغه نداشت وهمچنان ، به روی سکو،
تیرِ اعدامی نبود و، همچنان بی دار بود
انگشتانِ دستم ، تشنه ی گیتار بود
باید حس ام را ، می نوشتم ،
به روی برگ برگِ خاطراتم
همه اعمالم ، ز قلبم بود و سَر
دنیا ، همه کاغذ
خدا هم که همیشه ی خدا ،
پلک نمیزد ،
همیشه بیدار بود
تشنگی ، بیشتر از گشنگی ، مرا اذیت میکرد
چونکه چربیِ بدن ، چیزی بیشتر بود ز چربی
چونکه دُورِقلب هم ، پی دار بود
زندگی را دوست داشتم من ولیکن ،
وجود و ماورای من همیشه ، عاشقِ دیدار بود
سر تا پا را ، تجسم کنید ایستاده ولیکن ،
ز افکار دود میرود بسوی آسمانها
این وجود ، کلهم اجمعین اش ،
بسانِ یک سیگار بود
سرم میسوخت زآتشی که داغ تر بود ، ازجهنم
مرگ که آمد ،
چاق سلامتیِ گرمی کردم با او
چندلحظه ای نگذشت ،
که روحِ گشنه و، روحِ تشنه ی من ،
نور را ، با کلِ دیدگانش بلعید
دیری نپائید ،
در بهشتی از دیدار بود
بهمن بیدقی 1401/7/29
بسیار زیبا و شورانگیز بود
پر احساس
موفق باشید