دلم برات لَک میزند
خِیلِ نیزه دارانِ مژگان ات و،
منهم تَک
شکست ام قطعی ست دربرابرت ،
ندارم شک
ببند چشمانت را و بگذار سپاهت بخوابند
که تک ات را ندارم هیچ خیالِ پاتک
دین ام سوخت با دو چشمانت
خُرّمیِ دین ام را با دو چشمانت ،
چه راحت ازدست داده ام ، همچون بابک !
وسوسه ی تیله ی چشمانت ،
که عسل را به یادِ این زنبور آوَرَد ،
به من میگوید :
این چشمها ، درجهانند تک
چشمانت سگ داره
به کجا گریزم ز هاریِ این دو سگ ؟
مدتی ست که فراری ام حتی ازخودم
ولی آنها به دنبالم اند و، منهم تنها و تک
میزنم محکم به گونه هایم ، چندتا چَک
تا اگر خوابم ز خواب برخیزم
جهان تهدیدم کرده که ،
اگرنمیزنم به خیلِ مژگانت و،
به میانِ مستیِ چشمانت ،
مرا از لیستِ عاشقانه های تو،
راحت کنارمیگذارد و با یه اُردنگی، دَک
درمیانِ جهانی پُر از رنگ
وصفِ چشمانت ،
خسته کرده است ایندو فَک
ازبس که زیباست
ولی آخرهم قدرِ معنا مهیا نشد
با اینهمه یکریزِ جفایت ،
چندلحظه که دورمیشوی ازمن ،
دلم میزند برایت لَک
بهمن بیدقی 1401/6/24
بسیار زیبا و دلنشین بود
موفق باشید