روز اول محو چشمانت شدم
با تو گفتم یک نشان از خود بگو
لحظه ای آرام پلکت بسته شد
گفتی از اعماق چشمانم بجو
تا شدم مبهوت مژگانی بلند
با نگاهی هر دو پلکت باز شد
رنگ چشمت شکل یک رنگین کمان
از تو گفتن بعد از آن آغاز شد
جستجو کردم تو را در رنگها
اولین دیدار ما پاییز بود
چهره ات چون سبزه ی فصل بهار
سینه ام از شعر تو لبریز بود
ناگهان مهر تو در جانم نشست
گیسوانت موج میزد در خزان
از تو پرسیدم شبیه چیستی
ای تو با من تا همیشه مهربان
در جوابم با محبت، با حیا
گفتی از نسل گلی خوشبو منم
جستجو کن در نسیم صبحگاه
عطر من پیچیده در پیراهنم
روز اول خنده میکردی و من
گفتم از زیبایی گل ها بگو
شبنمی بر روی مژگانت نشست
بار دیگر گفتی از عطرم بجو
جستجو کردم تو را در هر سحر
بر مشامم عطر زنبق می رسید
مست و مدهوش شمیمت میشدم
بوی مریم در خیالم می دمید
در زمستان رفتی از باغ دلم
بعد از آنم دیدنت شد آرزو
از تو حتی یک نشانی هم نبود
من به دنبال تو در هر جستجو
...
مهدی بدری(دلسوز)
بی نهایت زیباست
چهار پاره هایی که می سرایید
حس بهار دارد و عشق و رویش
حضور حضرت عشق در جان و قلمتان بر قرار