دختری باروبندِ کلاغی
شهر، شهری از شهرهای جنوب
دختر، دختری باروبندِ کلاغی
معصومیت در او موج میزد
دشمن تازه قدمِ نحسش را ،
براین خاکِ شریف گذاشته بود
دشمن از مرزِ نفهمی هم دگرگذشته بود
هیچ چیز سرش نمیشد ، چون الاغی
یکریز جفتک میزد و اندامِ نحسش را ،
میمالید براین خاکِ شریف و،
با مردمِ این بوم ،
یکریز میشد چشم درچشم و، بُراقی
دخترک چه دلی داشت !
چه دلِ سوزناک و، پُر آهی
خانواده اش به ظلم و جُورِ بعثیان ،
رفته بودند بسوی آسمان
شیر دخترکی که ،
تا مجبور نمیشد نمی کشت
ولی حضورش ،
دشمن را زمین گیر میکرد
به شلیکِ تفنگش فوج فوج عراقی ،
مبدل شده بودند به چلاقی
یکه تاز بود به میدانِ جهاد
کسی را نداشت که دلتنگش شود
بگیرد از او،
حتی سراغی
او پُر ازجهاد بود
پر بود ، ز دردِ فراقی
دخترک زیبا بود
اما حجابش مانعی بود ،
بر نجاستهای چسبیده ،
بر هیزیِ هرگونه نگاهی
صدای موسیقیِ رزمش ،
حتی ماوراء را ،
مبهوت میکرد
با تِمِ موسیقیِ زیبای نواحی
وقتی او فرشته شد ،
روبندی از کبوترِ آزادی ،
بر سیرتِ او سرشته شد
وقتی او فرشته شد ،
خطِ بطلانی بس کشیده شد ،
بر تمامِ افکارِ واهی
اینکه زن ضعیف است
اینکه زن ضعیفه ست
گرچه زن ظریف است
او میتواند باصلابت ،
قدم زند ، بِدَوَد ، پروازکند ،
درمستقیم راهی
او همه معنای دفاع را ،
به جنسِ مؤنث ، یاد میداد
اسوه ای شد ز دفاع از ناموس
اسوه ای شد ز دفاعی بس مقدس
پُرنوردرسیاهیهای ، پُرغلظتِ شب ،
گرچه بقدرِ فانوس
بگذار اجنبی ها ،
پشتِ تریبون ها ،
هرطور که میخواهند بگویند
یکریز بکنند ، واق واقی
بگذار بگویند دخترک ،
زعقده هایی ، ازآنچه نداشت ،
دراین دنیا شده بود ، یاغی
مهم آینده ی اوست
آینده ای از ابد ، لبالب
فعلاً اوست که آزاد به بهشتش ،
پرسه میزند درونِ باغی
بهمن بیدقی 1401/6/3
بسیار زیبا و حماسی بود
در وصف شیرزنان این مرز و بوم