باید بنده وار،عاشقِ خداشد
یه کسی را ز نزدیک دیدم
که مثل خیلی ها ، عاشقِ هوی وهوا شد
هوی وهوا ، مثلِ بادِ هوا بود
به واقع عاشقِ بادِ هوا شد
حتی آدمی دیدم
یه شاخه گل خرید برای همسر
فکرکرد باهمان یک گل ،
همه عشق اش ادا شد
حتی آدمی دیدم
که عمرش را بخشید ،
به راهِ مامِ میهن
تبدیل به جانفدا شد
یکی بود وبا داشت
مثلِ یه شمع بود
عاشقش پروانه اش بود
دکترمیگفت :
مراقب باش ! نزدیکی اش سَمّ است
شاپرک ، خودکشی کارش شده بود
اوهم کشته ی راهِ وبا شد
همیشه عاشقی ها نیست درسکوتِ مطلق
گاهی به هرسبب به کوچه ی عشق ،
تابحد مرگ و رسوایی برایش، بزن بزن و کلی بلوا شد
گاهی عاشق یا معشوق ، یا هردو
نشانیدنشان به روی سرها
ماجرای عشقشان ، برطَبَقِ اخلاص ، حلوا حلوا شد
گاهی کارشان کشید از درد ، به مریضخانه
گاهی هم همان عشق ،
رُل اش ، رُلِ دوا شد
چقدرمختلف است این عشقبازی
اگر تو هم چو من ، زُل میزدی به عمقِ دنیا
میدیدی که زعشق وعاشقی ها، چه ها شد
گاهی آبروداری ،
کار را رسانید به مسکوت
گاهی بی آبرویی ،
نتیجه اش صدا شد
همه کوچه خیابانهای آن حوالیِ دل ،
پُرازنعره و نعره ، آنهم از اون بَدا شد
گاهی ریا خودش را ، رساند بسوی مجمر
همه ی عشقبازی اش ، حواله به ردا شد
گاهی یک زنِ کولی ، چون شویش ،
زده بود به چاک و،
او را تنها گذاشته بود ، درمیانِ آن جمع
به اجبار، خروسی را نگه داشت
باقیِ خروسها را ، یک به یک کُشت
عاشقِ دنیایی از، تخم مرغ و، مرغ و،
آنهمه قُد قُد قُدا شد
گاهی بنده ،
بندگی اش را یادش میرفت میانِ عشقبازی
تا به آن حد ، که نمازش قضا شد
اما رسیدیم به مؤمن
به گوشِ مؤمنانه اش همیشه ،
تلاوتِ کتابِ حق به راه بود
او بنده ی خدا بود
او عاشقِ خدا بود
زکتابِ حق که حرفِ دلبرش بود ،
دلش همیشه لرزید
به حدِ مرگ ،
عشق یگانه اش را ، می پرستید
بجز او در سرش ، برای خود هیچ نداشت
حتی او زعشقِ یار خواب نداشت
وقتی پرسیدند از او ،
برای خالق باید بنده بود ، یا همچو عاشق ؟
جوابی داد که دنیایی پسندید :
باید بنده وار، عاشق خدا شد
بهمن بیدقی 1401/6/9
بسیار زیبا و پر معنی است
عشق حقیقی اساس بندگی است