مردی برای تمامِ فصول
با آسانسور،
رفته بودم اداره ی سانسور
آسانسور درحینِ بالا رفتن اتاق داشت
ولی درحینِ پائین آمدن اتاق نداشت
علاوه براینکه کتابم تبدیل به یک برگ شد ،
منّت گذاشتند برسرم ،
که باید به یُمنِ تایید آن یک برگ ،
به یک ملت ، بدهم یک سور
چه سور و ساتی ؟
دوهزار برگ تبدیل شده بود به یک برگ
نمیدانستم چیست ، دلیلِ آن سور
آیا باید خوشحال میشدم بخاطرِآنهمه زور؟
تشکری کردم و از پله ها آمدم پائین
اگر تشکر نمیکردم ،
به من برچسب میخورْد در ازای آنهمه خدمتِ آنان !!!
هستم بعنوانِ آدمی بی منظور
آنها چنان قیافه ی علی گلابی گرفته بودند که انگار،
در دوجهان شده اند ، ناصر و منصور
اما من ، سرم داشت گیج میرفت ، ازآنهمه آزادی
از آنهمه آزادیِ بیان !!!
آنهمه نوشته را فرستاده بودند جایی که ،
عرب نِی انداخت
چونکه باقیِ برگها آنجا نبود برای وصول
راستی کجا سرنگونش کردند ،
آنهمه لهجه ها و واژه های نابِ جسور؟
ظاهراً آن یک برگ هم ،
مجموعه ای بود زجمله های بی ارزش
که هدف آنان را تأمین میکرد
اسمش را گذاشته بودند :
برداشتِ محصول
اما من ، مانده بودم ازاین پس چه باید بکنم ؟
درمیان اینهمه آزادی
از خودم شرمم میشد ازانتخابِ اینهمه آزادی
خجالت میکشدم از تاریخ ، از اینهمه قصور
دست به دعا برداشتم ،
به پیشگاهِ آن پاک و پاکیزه رسول :
که آن ایده های پاک ات آقاجان ،
میدانی به کجا رفت ؟
یک گروه که همه افتخارشان شده ،
لب دوختنِ فرخیِ یزدی
یک گروه هم بی تفاوت و سوسول
پس کجا رفت آنهمه مسلمانیِ جسور؟
درمیانِ پایین آمدن از راه پله ی آن ۱۳ طبقه ،
یکی ازآنان مثلِ جن پشتِ سرم ظاهر شد
انگار آمده بود که باز، بازنگردم بالا
انگار علوّ را دوست نداشتند و،
عشقشان بود سقوط به اسفل السافلینِ خذول
انگار داشت ، فکرم را میخوانْد آن فضول
اما اینجایش را نخوانده بود که من ،
توان نداشتم ننویسم
همیشه می نوشتم و مینویسم
اسم خودم را گذاشته بودم :
" مردی برای تمامِ فصول "
به چه قیمتی ؟
حتی به قیمتِ اینکه عمرم شود ناسور
صدای اذان آمد
پائینِ پله ها یک نمازخانه بود
اما برای نماز اولِ وقت ،
جز یک معمم ، پرنده پَرنمیزند وهیچکس نبود
باحال و روزی سانسورشده ،
رفتم برای گرفتنِ وضو
شاد بودم لااقل درمقابل نگاه خدا ،
سعیِ خودم را کرده بودم برای حضور
بهمن بیدقی 1401/6/2
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود
موفق باشید