کوچِ پرستو
پرستو
مدتی میشود رفته است به پستو
خودش میگوید بدنبالِ حقیقت میگردد
فعلاً غرق است به ایدههای ،
افلاطون و سقراط و ارسطو
آنهم در تاریکی های توو در توو
مسیح می گفت :
" حرف حق را ازهرکه باشد تو بکارگیر"
حتی از کافرگمگشته به وادی ها و،
واحه های بی نور،
اما باتجربه از ، سیاهی هایی توو در توو
اما پرستو
باید ایده های ناب را ،
درهوای آزاد بخوانَد
نفَس های عمیق ،
مغز را به شور وحال می آورَد
آخر هوا دَم کرده است ، درونِ پستو
درمیانِ ایده های بس ناب و کهن ،
ایده هایی نو، ز یکباره خزید توو
پرستو هم ز شادی گفت : یافتم ، یافتم
" همه راهها به محبوب ختم گردد "
که او روزست و ،
پُر از نور
بالعکس ، ز شدتِ تاریکی انگار، شب است توو
اگرافکارِ مجهول ، جنسش از مفرغ باشد
زَرَست او
افکارِ دُگم ، تلخ است بی شک
ز خوشمزگی انگار،
شیرینی " تر" است او
اگر فیلسوف ها ردِ پا باشند ،
ز فکرهایی همه ناب ،
بمثابهِ سَر است او
اگر آنها برای خویشتن فَرّی نباشند
لحظه به لحظه ، فَرّ است او
اینقدر حیران میشود افکار بر او
اینقدر سِحر میکند افکار را ،
از خود
که انگار بلاتشبیه ،
اغواگر است او
اینقدر او را ،
مَجو در دوردورها
چون ، اینورست او
اینجاست
نزدیکتر ازحتی رگِ گردن
دلم را ،
حسابی به خود مجذوب کرده
وجودم را ،
به عشقِ خودش ،
کامل ذوب کرده
دیگر من مانده ام و،
ابد و،
این روحِ مهاجر
پرواز و،
" کوچِ پرستو "
بهمن بیدقی 1401/3/21
بسیار زیبا و شورانگیز بود
موثر و پر معنی
موفق باشید