سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 21 اسفند 1403
    12 رمضان 1446
      Tuesday 11 Mar 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        تمام پلیدیها در خانه ای قرارداده شده و کلید ان دروغگویی است. امام حسن عسكري(ع)

        سه شنبه ۲۱ اسفند

        زن گریه کرد

        شعری از

        بهمن بیدقی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۱ ۰۷:۰۴ شماره ثبت ۱۱۲۶۸۵
          بازدید : ۱۷۶   |    نظرات : ۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهمن بیدقی

        زن گریه کرد
         
        یه آواره
        با زلفی پریشان و سلیته و آواره
        با بی تقوایی ای که بی شباهت نبود ،
        به رقاصه گیِ رقاصه ای ، در کاباره
        و دروغی که ویلان است ،
        در فیلمهای ماهواره
        به کوچه خیابانهای دنیا ،
        آواره گی میکرد
        آواره گی انگار شغل اش شده بود
        یه زنِ شلخته و لاابالی و ازخانه فراری
        یه زنِ آواره
         
        سیگارکشیدن برای همه زشت است
        مخصوصاً اگر زنی سیگار بکشد
        بوی تعفن ته سیگارِ مانده درجاسیگاری
        تن دادن به دنیا ، آنهم بی خواستگاری
        پرتره ی زننده ی پُک
        حرفهای زننده ی رُک
        دندانهایی زرد
        دنیایی از شیش و بش و باختهای مکرر،
        در حیاتی بی رمق و چوبی ، همچون تخته نرد
        دودی که می پیچید ، میانِ آرواره
         
        زنی که هیچگاه سبکبار نبوده و نیست
        همیشه از خطاهایی چندش آور،
        دوش و کمرش ، پُر از باره
        خم شده به زیرِ بار گناه و،
        وجدانی که زُل زده به او و به او میگوید :
        زندگی ارزشمندست ،
        پس چرا هدرش میدهی اینطور؟
        تا کِی غرقه در باتلاقِ شهوتی بی کنتور؟
        آخرفکرمیکنی حوصله ی اینهمه بی ایمانی ،
        تا کجاها جاداره ؟
         
        نمیدانی باید روزی ، به محشری ،
        جواب پس بدهی ؟
        برای اینهمه بدی ،
        بی شک سزایی ست ابدی
        لهجه ات که مخصوصِ چاله میدان است
        وجدان را میدیدم که هاج و واج ،
        به کارهای او حیران است
        با زبانِ بی زبانی به او گفتم :
        آخر آبجی به خود آی !
        دلم میسوزد اول برای خودم که ازگناه پُرم
        دوم برای تو، که راه را به خطا رفته ای و،
        ازخودت شنیدم که به خود میگفتی :
        به تهِ خط رسیده ام و دارم میبُرَم
        بالاخره ما آدمها ،
        هرکاری کنیم ازخود گریزی نیست
        این جان باید حساب پس بدهد  
        میگویی چرا ؟
        چون این جان و تن مالِ ما که نیست ،
        بنده ی داداره
         
        اما اینگونه که او بی مهابا میتاخت
        گمان براین بود که ز قومِ تاتاره
         
        کسی داشت چشم در چشمش ،
        اشتباهاتِ او را میشمرد
        طریقه ی نصیحت را هم بلد بود
        درکنارِ معایب ،
        محاسنِ اورا هم میشمرد
        همیشه به بازگشت ،
        امیدها داشت
        میگفت نومیدی یعنی کفر
        او برای به راه آوردنِ آدمها ،
        صبری عظیم و، حوصله ها داشت
        آواره ، خودش را به خریت زد
        اما مغزش میگفت :
        همه اشتباهاتش را ،
        تک به تک به یاد داره
         
        خانمِ مُسن ازمسئله ی حجاب هم گفت :
        گفت در زمانِ کشفِ حجاب ،
        برسرِ خانمها میزدند ،
        که این سر باید لخت باشد
        دراین زمانه ی بی حجاب ،
        بر سرِ خانمها میزنند ،
        که این سر نباید لخت باشد
        انگار آنچه همیشه بی تغییرست ،
        همین بر سر زدنه
        زن گریه کرد
        زن درحالیکه آرامتر شده بود ،
        به خانمِ مُسن گفت :
        همه عکس العملهای منهم ،
        بسیارش ، نتیجه ی این واداره
         
        تلطیفِ پند ، او را ،
        به سبکبالیِ پرنده گی کشانْد
        چندی بعد ،
        افکارِ شرمنده اش ،
        هنگامه ی نماز
        طوری هوایی میشد و،
        به بالای مأذنه ی اذان میرفت ،
        که انگار
        مغزش هم  پاداره
         
        بهمن بیدقی 1401/5/20
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۱ ۲۳:۱۵
        درود استاد عزیز
        بسیار زیبا و آموزنده بود
        مبین مشکلات جامعه خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۱ ۲۳:۵۴
        با سلام و عرض ارادت استاد بزرگوار
        سپاس بیکران از مهر بیکرانتان
        سلامت باشید و شادمان
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۱ ۱۱:۲۷
        سلام
        شاعر واستادگرامی
        شعرزیبایی بود
        شایستهء تحسین بود
        همیشه مانا باشید
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۱ ۲۳:۵۴
        با سلام و عرض ارادت استاد بزرگوار
        سپاس بیکران از مهر بیکرانتان
        سلامت باشید و شادمان
        ارسال پاسخ
        حسین احسانی فر(منتظر لنگرودی)
        پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۱ ۱۲:۳۰
        درود بر شما بزرگوار
        زیباست و پر محتوا
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۱ ۲۳:۵۵
        با سلام و عرض ارادت آقای احسانی فر بزرگوار
        سپاس بیکران از مهر بیکرانتان
        سلامت باشید و شادمان
        ارسال پاسخ
        بهرام معینی (داریان)
        جمعه ۲۸ مرداد ۱۴۰۱ ۰۶:۰۷
        درود های فراوان جناب بیدقی استاد هنرمند ووارسته
        بسیار زیبا ‌وپر معنا
        قلمتان ماندگار
        در پناه حق
        ایام بکام‌
        🌷🌷🌷
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        جمعه ۲۸ مرداد ۱۴۰۱ ۱۰:۱۱
        با سلام و عرض ارادت استاد بزرگوار
        سپاس بیکران از مهر بیکرانتان
        سلامت باشید و شادمان
        در پناه خدا
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1