دل من باز، چه تنگ ست امشب
جایت اینجا به کنارم خالی ست
بغض هایی که به نامت شده است
در پیِ دفترِ ثبت احوالی ست
با تو بسیار، سخن ها دارم
نه شعارست ، نه مُهمل بافی ست
به تو گفتن، چه برایم سخت است
نقطه چینی به گمانم کافی ست
پَر کشیده ست دلم، بی پروا
سرکِشی می کند از بس یاغی ست
رفتنت طول کشیده ست بیا
بی حضورت، تهِ قلبم داغی ست
ای که آرامش قلبم از توست
بی تو دریای دلم طوفانی ست
شده یک لحظه برایم یک قرن
مکثِ این ثانیه ها طولانی ست
از نبودت به دلم آشوب ست
حال من آخرِ بد احوالی ست
از حضورت لب من می شکفد
لحظاتی که فقط خوشحالی ست
نا خودآگاه شدم شیفته ات
بی تو قلبم تهی از آگاهی ست
به تو گفتم که تو را می خواهم
گفته ای خواهشِ من خودخواهی ست
طاقتم طاق شد از دوری تو
به خیالت به همین آسانی ست؟!
نفسم آه برون می آید
چشم من مثل دلم بارانی ست
شعرِ من بی تو نمی آید بند
شب من، بی تو پُر از بی خوابی ست
حرفِ مُفت است اگر می گویند
قرص ها چاره ی این بی تابی ست
سردِ سردم، تو بیا در برِ من
بدنت چِلّه ی تابستانی ست
دلِ من تنگ شد این یلدا چیست!
به گمانم شبِ بی پایانی ست
چشمِ من مانده به راهت امشب
گوش من منتظر لالایی ست
تن، به آغوش تو عادت دارد
دخترِ کوچک تو، بابایی ست
آفرین دختررررررر