من دراینجام، دراین جام
من ز واحه ای به نام آدم ، اینجا آمدم
من ز رفتن همچو بادم ، که اینجا آمدم
باید اینهمه تجربه ، بمانَد در یادم ،
بی سبب نیست که اینجا آمدم
من دراینجام ، دراین جام
گاه جزرم ، گاه مَدّم
من شیفته ی دینِ احمدم
درست است من بَدَم ،
اما این مشکل ، مشکلِ منست
به دینِ خدا ربطی ندارد
" به این دینِ ابدی "
منم که گاه ز جهل ،
میدَوَم بسوی رسوای عدم
منی که هنوز، بعد از عمری ،
صفر، ز نمره ی صدم
روحِ جاهل ام ،
میخواهد همیشه این تنِ نحیف را ،
بپرانَد ز سَدم
با شیوه ی اینچنینی ام ،
فکر میکنم نومید گشته ست ز من
حتی جدّم
راستی چرا هیچوقت کاملاً ، اینور نیستم ؟
چرا همیشه خارج از حدم ؟
با اینهمه غرق بودن به نعمت ،
با اینهمه نعمتی که بر من ،
دائماً شُکرِخدا می بارد
همچون حَشَم و، مُلازم و خَدَم
بعد از عمری آیا من انسانم ؟
من که فکرمیکنم بیشتر، همانندِ ددم
با انکه روحم ، معنیِ جهنم را فهمیده
اما سبکسرانه
همیشه
به آتش دست زدم
بهر اینست که روحم ،
پُر از تاول است و ناسور
من نمونه ی ،
یه آدمِ سبکسرِ تمام قدم
که با ابلیس میرفته یه عمر هواخوری
آنهم با افسوس و خجالت ،
قدم به قدم
اما اِی خدای خوب
پشیمان ام چون حُر بن ریاحی
که روحِ پاکش مملو از،
بوی خوشِ ریحان بود
من به پیشگاهِ تو اینک آمدم
قبول ام میکنی ؟
میدانم غلامی ام که بمعنای نهایت ،
بَدَم
اما هرچه باشد بنده ی تواَم
در دایره ی خلقت ،
باقی به تواَم
روحی که به دنیای تو،
بندم
التماست میکنم
ز بندگی ات ،
مکن ردّم
بهمن بیدقی 1401/5/19
مناجاتی بسیار زیبا و شورانگیز بود
رندانه