قربانگاه
تو زیبایی هاجر اسماعیل من
به اندازه تک تک لحظاتی که جان بخشیده ای دوستت دارم
تو آدم منی ومن حوای تو
خنثی ومطلق من هستی
خاکستری ودرخشان
متثنی وجود ندارد
مثل دودی که از بازمانده هیزم های جانم فوران می کنی
گاهی از لبهای من حرکت می کنی
وگاهی تا مسیر قلب من هدایت میشوی
تیره ای چنان سیاهی ابر بارانی
روشنی همچون آفتاب سوزان
لمس تارموهایت
درخشنده ترین مهتاب را در شب به رقص می آورد
چنان آبشار خروشان هستی
ونوازشت چنان جنگل ناموزون با شاخ وبرگ بی ریتم
موسیقی بودنت
دلنواز ترین آهنگ جهان ست
برای تو تا ذبح عشق میروم
وبرای رسیدن به تو
تا چاه زمزم تلاش می کنم
تو قشنگی مهتاب حوایم ...
چنان قهوه ی داغ ,
بر لبهایم ماسیده میشوی
زمستان مرا با د
گرمای وجودت ذوب می کنی وسرما می بخشی
درون من چنان کعبه ایست
که حرارتش مرا طواف تو می کند
مانند رقص احرام به دور نگاه تو
حوالی دیدن من گاهی بیا
اقربانگاه مزین به گلهای رنگارنگ بهاریست
در عطش تابستان
مثل نگاه من که مشعوف بر توست
تویی که دوستت دارم
ای بهترین بهانه ی ثانیه ام
یاد بود بی همتای سر سپاری محض ابراهیم و اسماعیل
در برابر پروردگار
و معجزه بی بدیل سخاوت و مهربانی ذات حق تعالی
بر تمامی مهربانان مبارک باد