در خیالِ راه، نجوایی به گوشم می رسید
راست سویَش راه شد؛ تا چهره ی چاهی پدید
از درونِ چاه فریادی نهان و خفته بود
جوشش لب بسته ای از حلقه ی چشمَش نمود
لرزه بر تن؛ لَب به لَب غم؛ سُرخِ سُرخ آن آب بود
در تبی جانکاه می پیچید و بَس بی تاب بود
چاه را گفتم: چه غل غل می کند خون در رگت!
چیست این شوریده ی خونبارِ مجنون در رگت؟
گفت: گوشِ دل به عمقم باز کن، آگاه کن
"فاطمه(س)، بر آسمان شد" بشنو و همراه کن
گریه ی جانِ علی(ع) در جانِ من افتاده است
دردِ جانسوزِ علی(ع) بی حدّ و بی اندازه است
گر زبانی در دهانم بود، فریادم به سر
"آی دلدارِ علی(ع) در خاک شد" خاکم به سر
آی مرَدم طاقتِ اشک علی(ع) را نیست کس
آن خدای آسمان باشد مرا فریاد رس
یا فاطمه، یا علی...
من! ز درون سوختم؛ چشم برون دوختم
جمله ای آموختم؛ دانه ای اندوختم
چشمِ سحر باز شد؛ قصد بر آواز شد
ذکرِ تو آغاز شد؛ تا که عیان، راز شد
جانِ جهانَم تویی؛ یار! شبانَم تویی
صبح، اذانَم تویی؛ روحِ میانَم تویی
باز گناهی شدست؛ رو به تباهی شدست
سو به سیاهی شدست؛ سوز شد، آهی شدست
فاطمه بیمار شد؛ چشم چه تبدار شد
ابر چه خونبار شد؛ آب نگونسار* شد
آه خداوندِگار؛ شاه تویی، کردگار
چیست در این کار زار؟! خار به پهلویِ یار
غُربَتِ خاکت، نهان؛ دل که هلاکَت، امان!
غیرَتِ مولا، دَمان؛ سر به ولایَت، دوان
*نگونسار = سرازیر