تنفر از عشق ..
.این عشق ابراهیمی دیگر کهنه شده است !!
سنگ بر رجیم مزن
ساره خیلی وقت است که اسماعیل را
با خنجر ماتمش قربانی کرده است ......
زمزم خبر از اشکهای اوست
برای قلب تشنه ی اسماعیل ..
ای کاش خدا قربانی آسمانی میفرستاد
تا قلب من قربانی نامردی تو نشود ..
ای کاش خدا خنجر بی محبتی تو را..
که آنقدر تیز بر گلوی احساسم گذاشتی..
بی اثر میکرد ..
و ای کاش میدانستی آنوقت که اسماعیل
با تو در قلبش خانه ی خدا رابنا میکرد ..
بی صبرانه در پی آواز موذن تو بود ..
نه سالها بعد با پیامرسانی دیگر ...
حالا که هیچ باران عشقی بر قلب
ترک خورده ی من اثر ندارد ..چه کنم؟
دیگر نه من آن ساره که بدنبال زمزمم ..
آخر اسماعیل قربانی شد ..
..
همچون برگی خزان زده از درختی..
با گذر زمان بر جویبار زندگی افتادم..
و کسی نپرسید بید مجنون نبود؟؟
باد مرا به هر طرف کشاند و زیر
غرور آسمانی تو له شدم ...
حالا جز فرو رفتن در اشکهای
داغ جدایی ..
معنی از عشق نخواهم دانست ...
کلمه
کلمه
از عشق و التیام ...بیزارم ..
نه دعایم این نیست آن درخت
تنومند بخشکد..
تقدیر برگ افتادن است ..
ولی چه زود خزانم زد
من هنوز سبز بودم .......
.