عرق سگی
تنها مانده ام با یه دلِ دیوونه
وقتی اومدم به این خوونه ،
قلبِ مجنونم را با خود آوردم
ولی مغزم پشتِ در جامانْد
درمیان اینهمه گرما و سرما ،
تب و لرز گرفته بی چاره
عرق میریزه و میلرزه
اینجا رسم بر اینه که ،
هروقت خوشی زیرِ دلِ آدم زد ،
هوای تغییر،
امان نمیده به آرامش
ولی در زجر، صبر،
مقتدا میشه برهمه در نبودِ آرامش
آخه اینجا ایروونه
شیوه ای که عرب ها ،
که برعکسِ این اند ،
اندیشه های واویلاشون ،
به اون حیروونه
کجا رفت اونهمه سبزی ؟
که پُر از بوی خوشِ ریحوونه
آخه این شیوه ی وانفسا ،
کپی شده از کجای کِیهوونه ؟
دارم از اینهمه بی تفاوتیِ دیگرون که هیچ ،
از بی تفاوتیِ خودم هم دیوونه میشم
ازاینهمه ،
بی شرمیِ دولتسرای دنیای منت گذاری که ،
منت کِش اش شده اند به ۳۰۰ و ۴۰۰
در ازای گرانیِ 3000 و 4000
شاید عرق سگی ،
چاره ی یه فراموشیِ دِبش و،
تحملِ اینهمه بی صفتی باشد
باید بروم بسوی مِیخوونه
بهمن بیدقی 1401/2/26
ترانه زیبایی است
موفق باشید