دیر زمانیست که دل خوش به کم خنده جا مانده ز دوران دو ضربش به دهم!
هر چه مانم و بگندد گذران عمر من
بازم بیش ز بیشتر به خودم می خندم!
چه شکوهی داشتم!
چه غروری داشتم!
همه چیز عالی بود،
بدنم کوه و تمام لحضه هایم پُرِ عشق!
همه عالی بودن
رفقا جان من و همه کس دوست و سرشار ز احساس و امید.
نه مرا واهمه ای
و نه هم شک به دستان کسی.
سخنان حجت و عهد ها همه سخت،
بوی مهمانی و مهر و خوشی هر دمِ بخت.
چه صفایی داشتیم
چه فراغ دست و دست گیرو غنی.
روز ها در پی هم،
سال ها در پی هم.
و گذشت و گذران بود به حال دل و اوقات همه اش عشق و صفا.
و رسیدیم به سه ضرب به ده!
سی منحوس و گرفتار شده بر ذهن مریض!
همه ام را گم و گوشتی دگر از نو به تن!
کم لطفی به من و ماندن چند خاطره از بیست عزیز!
بوی مرگ است همه احساس گذر از خمِ سی!
عقبی نیست به راه
هوسی نیست به دل
و به خود می گویم:
پر سو تر بنگر که سقوطست به چاه.
به تجارب به نگر
به هزار فکر فرو
و دگر هیچ از امیال مگو!
تن تنهایی خود را به آغوش بکش.
سخن عشق مگو.
و به خود، خود بمان و به کس دوست مشو!
همه آفات و همه تیغ به دست در پی تو!
همه پنهان و کمین کرده ز جان و دل تو!
و تو هر دم، به هر قدم و راه خودت چشم به دوز،
نکند ضربه خوری!
نکند عاشق یک بول هوس مست شوی!
نکند جان بَرند در پی دیدار و سخن!
نکند چِرت بگویند و تو را عشق بَرد هوش و خَرد.
چون به سی میرسیت در همه جا مکثی هست!
قله آخر هر شادی توست.
و خرامان و لنگان بشوی فاتح سی
بعد آن می گذرد لیکن فلسفه وار و پر از افکار مریض!
باورم نیست که سی گشته و بیستم همه اش خاطره است!
و زمان به عجب موهم و افسون شده است
و ندانم که چیست؟
و نخواهم که بدانم که چیست؟
حیف خود می گذرد و منم برگ رها گشته به جریان زمان،
می روم هر طرفی که بَرَدم هر کجا.
می سپارم همه ام دست زمان
من خودم می دانم:
یک و دو و سه و چهار بعد سی بازی اعدادن و بس.
من همان فوت شده بر بیست خودم هستم و وای:
سی درمانده مرا گر نفسیست باد هواست و به خود غره مشو.
من همان فوت شده بیست بودم و تمام
سنگ قبریست که قبل تو به جا مانده ز آن.
🖤🖤🖤
💔💔💔
میتواند نیمایی بسیار زیبا و خوش آهنگ باشد