دلِ بازیگوش
رفته ام به نمایشگاهِ زیبای طبیعت
که باز حواسم پَرت شد و،
دستش را کشید ز دستِ من ،
دلِ بازیگوش
کجا دنبالش بگردم ؟
بازهم گم شد ، این دلِ بازیگوش
سخت است که قلبی تُخس داشته باشی و،
نیمی ازعمرت را دنبالش بگردی
به خود گویم روز از نو، روزی از نو
گرچه پیدا کردنش کارِحضرتِ فیل است
ولی چه کنم ، که تا ابد ،
به ریش ات بند است
برو دنبالِ بلاگرفته باز کوش !
شبِ قدر است
یک ساعتِ گشتن ، در این وانفسا ،
قدرِ هزارماه ، به من میگذرد
انگار اینبار گم شدنش ،
مثلِ همیشه نیست ای وای
شاید تووی یه جهنم دره ای ،
در رؤیای محبوبش خوابش برده
دست به دامان شده ی همه ، سؤالم اینست :
ندیده اید ، یه سربه هوای خونینِ سرخ پوش ؟
پسرِ بدی نیست قلبم
ولی فکرمیکنم که بیش فعال است
کارهایش اغلب نیمه کاره
باعثِ آزارش است اینهمه قوانین
بی قرارست
پُر انرژی است و پُرتحرک
کم خواب است و پُر جنب وجوش
ولی تا دلت بخواهد باهوش
کمتر نیست از شاهبازی برای خودش ،
اما به طرفة العین ، حواسش پِرت میشود به دلدار
گم شدنش بی شباهت نیست به یک قرقی
به یه قوش
دوست دارد پرسه زند به میانِ نور دلدار و،
بچشد ، طعمِ آن آغوش
ولی اِی وای کجا باز غیبش زده ،
پس کوش ؟
درمیانِ اضطرابم ، یِهویی می بینمش
آری آنجاست
قرآن به دست دارد
برای خودش تنها ، شبِ احیا گرفته
کنارش می نشینم
نوازش میکنم غیبتش را
به من میگوید چه خوشمزه ست آیاتِ الهی
سرم را به رسمِ تأئید ،
تکانی میدهم
مظلومانه به من میگوید تو هم ،
بیا با من ،
اینهمه آیاتِ خوب و ناب اش را ، بنوش !
بهمن بیدقی 1401/2/5
بسیار زیبا و آموزنده بود
التماس دعا
موفق باشید