سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید |
|
|||||||||||
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است. |
سلام و عرض ادب و آرزوی قبولی طاعات شما و اجابت دعاهاتان درماه مبارک رمضان.
دلگویه ی مهارت بیان تان یادآور یک واقعه ی زیبا برایم بود .
حجت الاسلام محمد باقر شفتی در مورد نتیجه ی انفاق و فراز و نشیب زندگی خویش ، حکایتی دارد .
حجت الاسلام شفتی در ایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری فقیر بود که غالباً حتّی لباس ایشان از زیادیِ وصله پینه به رنگ های مختلف جلوه می کرد گاهی از شدت گرسنگی و ضعف ، غش میکرد، ولی فقر خود را از مردم کتمان می نمود و به کسی نمی گفت.
روزی در مدرسه علمیه ی اصفهان ، پول نماز وحشت در بین طلاب تقسیم شد و وجه مختصری از این جهت به ایشان هم رسید و چون مدتی بود گوشت نخورده بود به بازار رفت و جگر گوسفندی را خریداری کرد، در مسیر راه ناگاه چشمش به سگی افتاد که از آن سگ بیش از مشتی استخوان باقی نمانده بود و از ضعف قدرت حرکت هم نداشت .
حجت الاسلام شفتی دراین حال به خود خطاب کرد و گفت اگر از روی انصاف بخواهی داوری کنی این سگ برای خوردن این جگر از تو سزاوارتر است از این رو جگر را قطعه قطعه کرد و جلوی آن سگ قرارداد
خودِ حجت الاسلام شفتی نقل می کند که از وقتی پاره های جگر را نزد سگ انداختم گویی او را طوری یافتم که سر به طرف آسمان بلند کرده و صدایی نمود من دریافتم که او در حق من دعا می کند.
از این جریان چندان نگذشت که یکی از بزرگان از زادگاه خود *شفت* مبلغ ۲۰۰ هزار تومان برای من فرستاد و پیغام داد که من راضی نیستم که ازعین این پول مصرف کنید بلکه آن را نزد تاجری بگذارید تا با آن تجارت کند و سود تجارت از او بگیر و مصرف کن.
من نیز به همین سفارش اقدام کردم ، و بعد از مدتی به قدری وضع مالی ام خوب شد که از سود تجارت آن پول،
مبلغ هنگفتی به دستم آمد و با آن حدود هزاردکان و کاروانسرا خریدم ویک روستا را که در اطراف محلمان بنا کرده بودند.،بطور دربست آن روستا را خریداری نمودم ،که اجاره کشاورزی آن در هرسال نهصد خروار برنج می شد و اصل پول را نیز به صاحبش برگرداندم .
دارای ثروتی شدم که صدها نفر از درِ خانه ام نان می خوردند ،تمام این ثروت و مکنتِ دنیوی فقط به خاطر این بود که من لحظه ای دیگران را برخود ترجیح دادم و به آن سگ گرسنه انفاق نمودم و دعای از صمیم قلب سگ مستجاب گردید و مرا از آن فتنه و آزمایش الهی رهایی بخشید.
اقتباس از کتاب : صدویک حکایت ، ص ۱۵۸
فَاِنَّ مَعَ العُسرِ یُسری.
سلامت باشید و شاد
در پیشگاه نور رحمت و برکت الهی سرافراز