گُل مَنگُلی
آن باغِ قشنگ ،
که برتن اش ،
لباسی گُل منگُلی داشت ،
مثلِ شاهزاده خانمی ،
بر زمین نشسته بود آروم
بر آن سجاده ی زیبا
چادری گُل منگُلی داشت ،
به حالتِ سجده بود خانوم
مثلِ زنگوله ای بر گردنِ یه بزبزِقندی
برآن شیروانیِ خانه ،
چِک چِک اش ،
صدای آن زنگوله داشت ، بارون
دربِ یک اتاقِ روشن ، باز بود
صحنه ، یک قالی بود ،
مثلِ حالِ خوشِ یک ، سربداری
گولّه نخِ های رنگین ،
مثلِ یه مُشت منگوله ی الوان
به من چشمک میزدند ،
در گوشه ای تاریک ، ز دالون
مثلِ مُشتی ، منگوله ی روسری محلی
در کنارِ نقش های ، گل و بوته های زیبا
ولی ،
به حالتِ وارون
فضایی بود ، ساده و صمیمی
فضایی بود ، ایرانی و زیبا
چه خوب شد ، بارون تند شد
چه حالِ خوشی شد روایتِ ما ،
در شُرشُرِ بارون
گرچه داراییِ شان یه خانه ای بود ، پُر از گُل
ولی در نگاهِ مبهوتِ تماشاچیِ خانه ،
ثروتی عظیم بود
ثروتی ، مثالِ قارون
درمیانش ، یک حوضی بود ،
بزرگ و آبی ،
پُر از، ماهیِ قرمز
به لطفِ پراکندنِ آب به دستِ فواره ی شادی ،
حوضِ ساکن ،
شده بود به خاطره ،
چون جاریِ کارون
چیزی کم نبود درآن خانه
گُل بود و،
عشق بود و،
آب بود
بوی خوشِ خاکِ آب خورده ،
معطرمینمود آروم آروم ،
فضای خوشِ آن خانه ی آروم
بهمن بیدقی 1400/11/28
بر آن سجاده ی زیبا
چادری گُل منگُلی داشت ،
به حالتِ سجده بود خانوم
مثلِ زنگوله ای بر گردنِ یه بزبزِقندی
برآن شیروانیِ خانه ،
چِک چِک اش ،
صدای آن زنگوله داشت ، بارون
دربِ یک اتاقِ روشن ، باز بود
صحنه ، یک قالی بود ،
مثلِ حالِ خوشِ یک ، سربداری
گولّه نخِ های رنگین ،
مثلِ یه مُشت منگوله ی الوان
به من چشمک میزدند ،
در گوشه ای تاریک ، ز دالون
مثلِ مُشتی ، منگوله ی روسری محلی
در کنارِ نقش های ، گل و بوته های زیبا