فرج بعد ازشدت
دیگر فرج است حاصل
شدت ، ز من رفته
به عیش شده ام واصل
حدت ، ز من رفته
گفتم به خود پشمینه لباس دور نِه
برطرحِ چنین اندامِ روحانی ،
اتاقِ پُرُو ناظر
دنیای دگر حاضر
مِشکاتِ بینهایت ،
بهرِ منِ بنده ی پُر از توبه ،
تن پوشِ حریر بَفته
دیگر اینجا هرچه شادی است ، نقد است
دیگر چه نیاز به پول و وام و، آنهمه سَفته
اگر آن دنیا و آن دیده ی تنگ ، هنوزهم اینجا بود ،
به من می گفت :
انگار طرف بی شک ، صاحبِ چَهِ نَفته
دیگر غمی نیست دراینهمه رضوان
روزگارمن خوب است
چه خوب دگر میگذرد هفته به هفته
گرچه دگر اینجا ،
هیچ گذشتِ زجرآورِ ثانیه نداریم
اینجا اصلاً ما ، زمان نداریم
فقط واقعیتِ ابد در اینجاست
ولی استعاره زیباست
اینجا که همه ش باغ است ، ما سراب نداریم
اینجا کسی نیست ، ما را بَرَد ،
لبِ چشمه ، تشنه برِگردانَد
نه کویری که به زیرِ نورخورشید ،
سوخاری شویم و،
زندگیِ تفتیده ، به آن صحراهای داغ اش ،
همیشه سخته
بهمن بیدقی 1400/12/16
شورانگیز و زیبا بود
موثر و پر معنی