ازهفت دولت آزاد
عاشقِ عشقی شده دل که نگو
عاشقِ مرگی شده سَر که نگو
درمیانه ی این دنیا و،
اینهمه بگو مگو ،
وجودم از هفت دولت آزاد ، خوابیده
هیس ! بیدار میشود ،
پس چیزی نگو
وجودم بو بُرده که ،
درست است که میمیرد ،
ولی تا ابد زنده میمانَد
به خود گفته برای عاشقی کردن ،
به وسعتِ ابد وقت دارم ،
خسته ام ، میخوابم
پِچ پِچ مکن اِی فطرت !
بگذار کپه ی مرگم را بگذارم
خواهشاً بجز لالایی ،
برای این خسته چیزی نگو
وقتی بیدار شدم ،
باز من عاشق ترین ام
مثلِ اسبِ تازی میتازم ،
غصه مخور!
پس چیزی نگو
ای فطرت !
شادم ازاینکه پَست فطرت نیستی .
درکنار وجدان ،
قشونی شده اید ،
که به پرتگاه ها نیفتم من
منهم مثلِ شماها ،
بینهایت خدا را دوست دارم
منهم مثلِ شماها ، نماز میخوانم
منهم مثلِ شماها آزادی را ،
به نهایت دوست دارم
ولی مگر نه اینکه ایمان ،
با خود ریلکسی می آورَد
پس بگذارید برای جوششی دوباره ،
آرام شوم زمانی از جوشش
پس اِی دنیا !
ساعتی هم که شده ،
به گوشم پچ پچی نکن و،
چیزی نگو
آخروعاقبت این داستان را ،
خودم هم نمیدانم
ولی از بینهایتیِ لطف و کَرَمِ یارم ،
خوب میدانم
از خیلی چیزها باخبرم
ای مدعیِ دروغین و اِی شایعه پرداز !
جانِ هرکه دوست داری ،
بگذار ساعتی بخوابم
مثلِ پشه درِگوشم وز وز نکن و،
هیچ ، مپرس و نگو
بهمن بیدقی 1400/11/12
درودبرشما
زیبابود