کوشی ؟
" ای سیاهی کیستی ؟ "
نزدیکتر آمد آن سیاهی
اِ ، سلاااام حاجی تَقَوی
مدتی ست نیستی ، کوشی ؟
از خودت بگو، به چه می کوشی ؟
ای کَلَک !
اسمت را تَقَوی گذاشته ای که ،
اشتباه بگیرندت با تقویٰ ؟
تا کک ات هم نگزد ،
ازاینکه نجسی مینوشی ؟
آخه اِی مردِ ناحسابی !
اینهمه فریب و، ربودن تا کِی ؟
تو مگه موشی ؟
خیلی در مَنیّت ات گم شده ای
نمی بینم در تو، آن روح که قرار بود ،
خلیفه بر روی زمین باشد
راستی تو کجایی ؟
چرا حواسَت به من نیست ، کوشی ؟
مگه قول نداده بودی به خدا ، که تا ابد ،
از مسیر تقوا ، دور نشوی و،
به درستی و صداقت کوشی ؟
این چه اسارتِ تنگی ست که درآنی ؟
همچون هپروت
هرچه زودتر پیدا شو !
ریز می بینمت ، پس کوشی ؟
اینقدر لاجونی ، ز روحِ تقوا که ،
فقط در رفاقتِ اهریمن می بینم ترا که ،
مالامالِ از هوشی
چرا اسمِ دینِ خدا که می آید ،
چنین مدهوشی ؟
روی آن برجکِ واویلا ،
جاسوس شده ای ؟
یا راهنما شده ای برای پروازهای بیگانه ،
تا به برجک نخورند ؟
هدف از لامپ شدنت چیست ؟
که لحظه ای روشنی و،
لحظه ای خاموشی
خودمانیم ،
بالا غیرتاً ،
به چه کار مشغولی ؟
که هِی به ناکجاها چشمک میزنی
که چنین بدونِ هیچ خستگی و غم ،
به آن میکوشی
باشه ، نمیخواهی بگویی ، نگو
یقین از آنهمه ، بی وجدانیِ توست ،
که به آن میکوشی
بهمن بیدقی 99/12/8
بسیار زیبا و جالب بود
موفق باشید