از تو ای نا مهربان
ای آسمان
بغضی هنوز
مانده بر سینه ،
نه یارای زهم بشکستنش
خود چه کردی با دلم کو دیگرش محرم نه توست
یاد باد آن تا سحر با تو به زاری خفتنش
یاد باد آن بی کسی ، بی همزبانی ها زمن
از تو ام ،
سر را گرفتن در بر دامان خویش
چشمه چشمم چو تاب خویشتن داری نداشت
یاد باد آن از کرم ارزانی باران خویش
تا مگر یاد آرمت شبهای روشن از سرشک
شعله ها از دل سرودم ، ناله ها از نای جان
جز تو که یاد آور رحمت بود نامت ،
دریغ !
عالمی را با دل درمانده کردم مهربان
در حضور ماهتابت ،پیش چشم اختران
ناله کردم ، ناله های جانگداز و سینه سوز
سینه را خود سوختم آهم دگر زآتش تهی ست
هستی ام را با چنین نا مهربانی ها مسوز
ای دل آخر خود کجا شد شعله های سرکشت
آسمانت را گزندی زین فغان و آه نیست
عالمی را واژگون میکردم از آهی،
دریغ!
از برخاکم دگر دل را بکویت راه نیست
زان فروزان شعله که بخشیده بودی از کرم
مانده بر دل، مشتی از خاکستر و تلی زغم
وان دل افروزی شبهای سپید و بزم ماه
گشت افسانه ما را ،
آه از این افسانه آه !
--------------------------------------------------------------------------
با سلام خدمت اساتید بزرگوار
دلیل پیوسته نبودن بعضی مصرع ها، انتقال این مطلب به خواننده ست که مکثی بیش از ویرگول
نیاز هست ( البته در ذهن بنده به این ترتیب شکل گرفته ) ولی در صورت پیوسته بودن مصرع ها
مشکلی پیش نخواهد آمد .
با تشکر از توجه شما
بسیار زیبا و دلنشین بود
موفق باشید