دو قدم مانده به ماه
تو خودت شاهد بودی
من به او گفتم اما
دو سه تا رافهمید اندکی راهم نه
شهر دل خسته شده
خنده اش یک هیچ است
آسمان ابری بود
و کمی جا خورده
دو قدم مانده به ماه باران نیست
خلوتی خواهانم
تا خود شب کویی نیست
پر و بالی بگشا
شهر شده تنهایی
یا که شاید دود آلود
بوی یوسف می آمد
دو قدم مانده به ماه
سایه ای از دور پیدا بود
چه شده دلتنگی در راه است ؟
به خیالم شکوفه ها بیتابند
شکوفه ها گیلاسند یا نارنج
چه کسی میداند در ذهن تو چیست ؟
بوی ریحان می پیچد
اندکی عاشق شو
همه تقصیر دل است
ناگهان پاییز شده درگیرم
شهر دل خسته شده بارانی !
دو قدم مانده به ماه
شهرشده تنهایی !
آسمان ابری بود
ابرها در جریان نم نم بارانست
سایه ای از شهر پیدا بود
بوی یوسف می آمد
شهر بی تو در سکوتی جا مانده
شهر بی تو ؛ درگیر تو بود
و صدایی از دور شهرزاد را درگیر تو کرد
شهرزاد بیدار شده ؛ شهر خموش
تشنگی باران بود
و سکوتی در دل حال تو را می فهمید
دو قدم مانده به ماه
اندکی باران شو
لحظه ای عاشق شو
چرخ دلت بیتاب است
نفس یک ماهی تشنگی را می فهمید
دل من با دل تو در همین فرداها
یا که شاید پسفردا در گیر است
چقدر بی تو ها سنگین است
کدامین صبح تماشایی از نگاه یک شاعر!
دو قدم مانده به ماه صبر؛ تو را می فهمید
اندکی عاشق شو
کوچ یک پرنده در نگاه تو تسلیم است !
به شعر ناب خوش آمدید
موفق باشید