مرد تنهای شب
بی خواب شده ام و درشب ،
برای خودم پرسه میزنم چو روحی سرگردان
گاه می نشینم به روی کاناپه
گاه سایه ام می چسبد به دیوار،
همچوعکس برگردان
گاهی بی ثمر ازخدا محال را میخواهم
می گویم اِی خدا ، خواهشاً هرآنچه را ،
که خوب بود و ازدست داده ام را ،
به من برگردان !
اینجا سکوت علامتِ رضا نیست
هیچ چیز برنمی گردد
فقط افسوس است و افسوس ،
برای منِ سرگردان
یکباره نوری ،
ذهن من را پُرازشعرمیکند ، آخ جون !
میگویم بازهم ، تجلیِ یاریِ بی شبهه ی خدا آمد
نکند این اندیشه چشم بخورَد
" اِی خدا جون !
گوشِ شیطانِ خبیث را کَر گردان "
پخته اش کن اندیشه ام را ،
به معجزه یا ، امید
امشب روی شانس ام انگار
گویِ برنده ای هستم ، درمیانِ گوی گردان
مرد تنهای شبی هستم ،
از میان تنهایان
مردی امیدوار به تو اِی خدای خوبم
گرچه به کوچکیِ گَردَم ، ازمیانِ ذره های گَردان
بازهم دستم بسوی آسمان میرود بالا
تمامِ وجودم دعا میخوانَد و به خدا میگوید :
همه امیدم به توست ای خدای خوبم ،
مرا نومید مگردان
بهمن بیدقی 1400/10/18
مناجاتی بسیار زیبا و شورانگیز بود
موفق باشید