سُکاندارِ کشتی
سُکاندارِکشتی ،
به یکباره1۸۰ درجه ،
سُکان را چرخانْد
کشتی کج شد
خوش شانس بودند همگی ،
که کشتی کج شد ،
اما واژگون نشد
ولی دیدند همه ،
که داشت واژگون می شد
همه ریختند به روی هم ،
چه اوضاعی شد
کشتی ازدیدنِ حالِ خود ودیگران ،
حیران شد
همین چرخش ، نگاهِ دریا را ،
سوی آن کشتی چرخانْد
همین چرخشِ ابلهانه ی کشتی ،
دلفین های خوش خُلق را
خندانْد
ناخدا فی الفور،
همه مسئولینِ کشتی را با صدای بلند ،
داشت فرامیخوانْد
سخن هایش نگاه ها را بسوی ،
جنونِ آنیِ آن ، سُکاندار گردانْد
سُکاندار، دیوانه شده بود و،
دیوانه وار می خندید
عصبیتِ ممزوج با آن خنده ،
هیچ کس را درآن کشتی ،
نمی خندانْد
نمی خندانْد که هیچ ، حتی گریانْد
ناخدای آچمز، فقط دست برد بسوی سرش و،
سرش را خارانْد
همه مسافرین ، شاکیِ شاکی
به هرطوری که شد ،
آن ناخدا ، شرّ را خوابانْد
این واقعه نشان میداد :
که نظمِ یک جامعه ی کشتیِ مثالی هم ،
چه اندازه میتواند با جنونی ،
به بی نظمی گرایَد
بهر برگشت به مسیرِ اولیه ،
ناخدا باید سُکان را
آرام آرام ،
در ثانیه هایی همچون قطره های باران
می چرخانْد ،
که چرخانْد
درست است که درآن حادثه ،
به لطفِ خدا
آب از آب هم تکان نخورْد ولی ،
استرسِ مردم ، به جای خود
اتلافِ زمان ، به جای خود
انتصابِ شخصی دیوانه
برای سُکانداری ،
همه را بسوی تعقلی بس عالمانه ،
فرامیخوانْد
بهمن بیدقی 1400/6/19
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود