نشسته در کناری
و چشمانش،
تو پنداری نشسته منتظر بر در!
نگاهی نادر و ترسان،شگفت آور!
همان هان
خاطری دیرینه دارد
در این آلوده روزم ننگ
ننگ بادم ننگ!
و ای مادر
یقین دارم که در قلبم جز از توهیچ یادی نیست
نیز یاری نیست
زان پدر هم ندارم یک نشانی یادگار
آشکار جاودان باشد سالیان و روزگار
نیز یادی نیست
لقمه نانی ، یک شبی خرده پوشش تا به گاهی
نیز کاری نیست
وز آن پس جز برای کارهایت
نیز عاری نیست
ندانی چون به روزت آمده مادر!
وز آن مردان که می بینی هر کدامش یک شبی،
که مست از بوی آغوشت
به شوق از روی آغوشت
فروکش چون که آمد نفسِ سرکش،
کند پتیاره ترکت بی گمان از سویِ آغوشت!
یکی چون عقربی مانَد ،یکی مارِ سیه یکی روباه!
یکی از آن یکی بدتر
دگر پتیاره قد کوتاه!
چو زینها بگذری مردم چها گویند؟
همان مردم عذاب خیره چشمهاشان
فراوان می زنند بر تو صدای تیره خشمهاشان
بسی شب تا سحر دیگر
براندازت کنند پیکر؟
-خموشت باشد ای دختر!
نگهدارِ زبانت باش!
که اینها گفتی اَم یکسر فراتر از حریمت بود!
و هم پایت فراتر از گلیمت بود
مرا روزی به یک یاری پناهی بود
خرامان عشق من با او ،
سراسر یک جهانی را سرایی بود
مرا مهمان آغوشم به غیر از او کسی هرگز
و او جزمن،وصال یک شبی با من بسی هرگز
وزینها سرتر اما هر کدام باهم
زِ شادی تن به تن با هم
که او شاه و منم ماهش
نه بی شک اینکه من شاهش
همان آری همم شاهُ همم ماهش
نشانیها که گویم از پدر گویم
همان او کز پلیدیها رهایی،
وز بدیها پا به در گویم!
"پریرو "ها به من می گفت
خم اندر خم زِ شادی لب به لب بودش
زِ عشق ما جهانی در عجب بودش
کمان من دو ابرویم
و چشمانم همان تیری
فکنده بر سر و رویش
بهشتی بودمش آری
همان کام دل افروزش
-نه مادرجان!
نه این عشق و نه یکرنگیست
نشاید این سرانجامش!
ببین حال و سر و رویت؟
کجایش عشق و دلتنگیست؟
پناه آورده ایم کنجی
خراب افتاده در شهری
تو را هر شب به یک جایی
در آغوش هوسبازی
فتاده دورِ تو زهری
...
-خموشت باشد ای دختر!
حریمها را شکاندی یک به یک آخر!
و اینگونه نبودم غم
مرا عشقم گرفت آخر
شبی کز عشق هم سرشار
تنش در تن همم بسیار
تو را آری نصیبم کرد!
نه دیگر زآن پسان رویم
نه دیگر روی تو او دید
و من ماندم در این کنجی که می بینی
پیِ جایی پناهی یک مکانی
همان هان لقمه یِ نانی
نه اَم هرگز پناهی بود
نه اَم یک نقطه امیدی به یاری بود
نه اَم از عشق خود جز تو مرا حاصل
نه ام راغب به اندک کارِ بس مایل
مرا خارِ مغیلان آخرش افکند
...
-نه مادر گیتی اندر کام کس هرگز
نه شهدی تا ابد بوده
نه زهری تا همیشه از ازل بوده
در این شبها
رثای هتک حرمتها
چه بسیارند...
در این شبها
هوس بازانِ تن بیمار
چه بیدارند...
و هر "آخ"ت!
رثای غمگین حقهاییست
که پامال گشته اند بسیار!
نمان زین پس در این نفرت
نمان تا هیچ نبیند روی ماهت
همان مردانِ بد نسبت
و هر شب هر هجوم ناله ات مادر
شکستش در سکوت شب نمایان است
بیا مادر
که با هم ، هم بجای هم
در این خوابی که ننگش بس فراوان است
نوای زیستن را
زِ هر سو کوچه یا برزن
بیاراییم
و با هر این نماندنها
هزاران چشم خون آلود
نگاهی از سر شهوت
چه از دور و چه هم نزدیک
برانانیم
-نه دخترجان!
تو امشب لقمه نانت را
نمی دانم در این ننگِ شبِ تارا
دوباره باز
خواهی زد؟؟؟
بسیار زیبا و طولانی بود
موفق باشید