تَرکش
به وقتِ عبور ز مرز این دنیا ،
گِیت عبور، یکباره آژیر کشید
آژیر به دلیلِ ترکش پشتِ قلبش بود
همان ترکشی که او را
به درهمی از بیماریِ همچون آجیل کشید
اوهابیلِ مکرر بود
که کمر به قتلش بسته بود قابیل
قابیلی که حتی دفن کردن هم بلد نبود
ولی کشتن را بلد بود
خوب هم بلد بود
دنیا تصویر قاتل را
بعد از استادیِ آن کلاغ
با چیزی مشابه با بیل کشید
همین کارها را کردند قابیلانِ عالَم
که کار به حمله ی ابابیل کشید
ترکشِ پشت قلب را طبیب میگفت :
اگرخارجش کنم میمیری
اگرخارجش نکنم ،
عفونی میشود وعذاب
بدمصب ترکش ، او را
به ماجرای پاشنه آشیل میکشید
او مُرده ای بود به دستِ قابیلی
که هنوز داشت راه میرفت
هنوز داشت ، نفس میکشید
مأمورِ گمرکِ مرزی ،
هاج و واجش برده بود
او به اندامِ بیرونی اش ردّی ز فلز نداشت
اما گِیت هنوز،
با نزدیک شدنهای او داشت ،
به توالی آژیر میکشید
گِیت های انتقادهای پلید ،
بدونِ اینکه واقعیت را بدانند ،
به او تهمت میزدند ،
که شئ ای گران قیمت ،
در لباسش جاسازی کرده است
دنیائیانِ آنجا ،
به او
فرصتِ دفاع و،
بیانِ حقیقت را هم نمیدادند
یکباره به طرفة العینی ،
روح عظیمش خارج شد از جسم
آمبولانسی سرگشته و،
تلوتلوخوران در خیابان ها
بسوی آن سالار،
بی وقفه داشت آژیر میکشید
بهمن بیدقی 1400/10/1
بسیار زیبا و پر معنی است
جانا سخن از زبان ما میگویی