آرزوهایی که محقق نشد
ایکاش ، منهم شراب بودم
تا ز مستی ،
یکریز خراب بودم
تا دورویی ام نبود نقشی ،
ویلان بر این خاک
یکرو و زلال ، همچون ،
نقشی بر آب بودم
کاش یک پیروِ راستین ،
ز بهرِ بوتراب بودم
یک سراب نبودم
دیگران ، بینگارندم آب اما ،
فقط رؤیای عطش شوم به صحرا
کاش ، بانیِ مستی میشدم شراب بودم
کاش یک پیکره ی گناه نبودم
معنیِ صواب بودم
حس و حالِ رخنه کرده ،
در ثواب بودم
کاش با چنگک و یک کمان ،
ز جنسِ دین و علم
فکرم شلیک میشد ،
بسوی آسمان ها
تکیه گاهش ، قرص که میشد ،
دگر بهرِ هر صعودی ،
یک طناب بودم
لااقل کاش عنّاب بودم
تا که صحتی را ، من قوام بودم
اصلاً کاش کتاب بودم
رفیقی خوب و خوش عتاب بودم
کاش برای این هجومِ نفْس ،
لگام بودم
کاشکی ،
خوش مرام بودم
اینها همه سیل آرزوهایی ست ،
که محقق نشد بهرِمن دراین عمر
اما اکنون چیستم من ؟
یک بنده ی بی قدر
یک بنده ی ناشکر
که در اکثرِ این ثانیه ها ،
به ناشکریِ محض ،
در هوار بودم
بهمن بیدقی 24/9/1400
بسیار زیبا و شورانگیز بود
موفق باشید