کهکشانی از نور
این هیچ ، ازعالَمِ ذَر تا به کنون ،
قرنها ، راه آمده است
حتماً طُرفه نِگَهی از یار بوده ست
که این هیچ ، اینک ،
به این عالَمِ پُر ازموج و خطر
درصورت و سیرتِ یک میهمان آمده است
بَه ، چه حالی دارد و چه افتخاری
که گرچه هیچ است این وجود
ولی برای دست بوسیِ مولایش ،
دراین دامگه ، به شوق آمده است
گر بمیرم و او گوید :
اجرا کرده ای اَمرم ؟
درجواب بگویم که :
امرتان چه بود ؟ بسی مسخره است
گوید آن کتاب من و آیاتش ،
آنکه برایت آمده است !
دم به دم
ذره به ذره
امر به امر
همه دستورم
درکتابِ سلیم
در کلامِ نبی م
در سیره ی ولی م
و برای اطمینان به اینکه ،
تولدِ دوباره ای هم هست ،
درماجرای اصحابِ رقیم ، آمده است
همان دلهایی که تک به تک ،
همچو ثانیه هایی مرموز و پُر از تیک تاک
از بندگیِ خدا ، به ذوق آمده است
حال ، " تسلیم شده " روح !
جهت انجامِ اَوامرش
به افتخار، به اسارتی بهتر از آزادی
همچو کبوترِ طوقی ، مزین به طوق آمده است
گرچه این کودکِ بازیگوش ، " دل " ،
گاه ز مکتب فراری شده و،
جهتِ بازی ،
دوان دوان و بی خیال
در میدانی پُر از جدّیت ،
با حال وهوایی ،
پُر از شوخی و مزاح آمده است !
ولی اینک نیک ، جوانِ سربراهی شده و،
برای عشق وعاشقی کردن
به شوق آمده است
ماجرایی ست ،
ماجرای "بی حد" و "یک ذره"
ذره ای که به کهکشانی از نور،
بهر شنایی که باطراوتش کند ،
از برای صفا و شفا و شوق ،
با یکعالمه پرسه در هنر
با یکعالمه هنرسرایی ها
اینگونه به ذوق آمده است
راهی شده به این بازارِ مکاره و،
گرچه آس و پاس و پاپتی ،
ولی جرأت کرده و به سوق آمده است
بهمن بیدقی 99/2/17
بسیار زیبا و آموزنده بود
دستمریزاد
موفق باشید